و چون ازین فارغ شدی ببغداد شوی نزدیک محمد و وزیر و ناصح وی باشی و آنچه نهادهام میان هر سه فرزند، نگاهداری. و بدان که تو و همه خدمتکاران من اگر غدر کنید و راه بغی گیرید شوم باشد و خدای عزوجل نپسندد و پس یکدیگر در شوید.[۱] فضل ربیع گفت از خدای عزوجل و امیرالمؤمنین پذیرفتم که وصیت را نگاهدارم و تمام کنم. و هم در آن شب گذشته شد رحمة الله علیه، و دیگر روز دفن کردند و ماتم بسزا داشتند. و فضل همچنان[۲] جمله لشکر و حاشیت را گفت سوی بغداد باید رفت و برفتند مگر کسانیکه که میل داشتند بمأمون، یا دزدیده و یا بیحشمت آشکارا برفتند سوی مأمون بمرو. و فضل در کشید و ببغداد رفت و بفرمان وی بود کار خلافت[۳] و محمد زبیده بنشاط و لهو مشغول. و پس ازان فضل درایستاد[۴] تا نام ولایت عهد از مأمون بیفکندند و خطیبان را گفت تا او را زشت گفتند بر منبرها، و شعرا را فرمود تا او را هجا کردند، و آن قصه دراز است و غرض چیزی دیگر است، و هر چه فضل را ممکن گشت از قصد و جفا بجای مأمون بکرد و با قضای ایزد عز ذکره نتوانست بر آمد[۵] که طاهر ذوالیمینین برفت و علی عیسی ماهان بری بود، و سرش[۶] ببریدند و بمرو آوردند و از آنجا قصد بغداد کردند از دو جانب، طاهر از یک روی و هرثمه اعین از دیگر روی. دو سال و نیم جنگ بود تا محمد زبیده بدست طاهر افتاد و بکشتندش و سرش بمرو فرستادند نزد مأمون، و خلافت بروی قرار گرفت و دو سال بمرو مقام کرد و حوادث افتاد در این مدت تا آنگاه که مأمون ببغداد رسید و کار خلافت قرار گرفت و همه اسباب خلل و خلاف و منازعت بر خاست چنانکه هیچ شغل دل نماند، فضل ربیع روی پنهان کرد و سه سال و چیزی متواری بود پس بدست مأمون افتاد و آن قصه دراز است و در اخبار خلفا پیدامأمون در حلم و عقل و فضل و مروت و هر چه بزرگان را بباید از هنرها،
- ↑ مو و یب پس در یکدیگر در خواهید شد
- ↑ همچنان یعنی بدون تفاوت، یکسان
- ↑ کذا در یبفا بخط الحاقی امور خلافتمو و مج هیچ ندارند
- ↑ در ایستادن بمعنی جد کردن و اصرار ورزیدن در اینجا طبری میگوید فعی فی اغراء محمد به وحثه علی خلعه
- ↑ برآمد در اینجا مصدر مرخم است. فعل بعد از فعل نتوانست درین سبک همیشه مصدر آورده میشود
- ↑ ضمیر راجع به علی عیسی است.