برگه:Tarikh-byhghy.pdf/۴۶

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۳۰
تاریخ بیهقی

و چون ازین فارغ شدی ببغداد شوی نزدیک محمد و وزیر و ناصح وی باشی و آنچه نهاده‌ام میان هر سه فرزند، نگاهداری. و بدان که تو و همه خدمتکاران من اگر غدر کنید و راه بغی گیرید شوم باشد و خدای عزوجل نپسندد و پس یکدیگر در شوید.[۱] فضل ربیع گفت از خدای عزوجل و امیرالمؤمنین پذیرفتم که وصیت را نگاهدارم و تمام کنم. و هم در آن شب گذشته شد رحمة الله علیه، و دیگر روز دفن کردند و ماتم بسزا داشتند. و فضل همچنان[۲] جمله لشکر و حاشیت را گفت سوی بغداد باید رفت و برفتند مگر کسانیکه که میل داشتند بمأمون، یا دزدیده و یا بی‌حشمت آشکارا برفتند سوی مأمون بمرو. و فضل در کشید و ببغداد رفت و بفرمان وی بود کار خلافت[۳] و محمد زبیده بنشاط و لهو مشغول. و پس ازان فضل درایستاد[۴] تا نام ولایت عهد از مأمون بیفکندند و خطیبان را گفت تا او را زشت گفتند بر منبرها، و شعرا را فرمود تا او را هجا کردند، و آن قصه دراز است و غرض چیزی دیگر است، و هر چه فضل را ممکن گشت از قصد و جفا بجای مأمون بکرد و با قضای ایزد عز ذکره نتوانست بر آمد[۵] که طاهر ذوالیمینین برفت و علی عیسی ماهان بری بود، و سرش[۶] ببریدند و بمرو آوردند و از آنجا قصد بغداد کردند از دو جانب، طاهر از یک روی و هرثمه اعین از دیگر روی. دو سال و نیم جنگ بود تا محمد زبیده بدست طاهر افتاد و بکشتندش و سرش بمرو فرستادند نزد مأمون، و خلافت بروی قرار گرفت و دو سال بمرو مقام کرد و حوادث افتاد در این مدت تا آنگاه که مأمون ببغداد رسید و کار خلافت قرار گرفت و همه اسباب خلل و خلاف و منازعت بر خاست چنانکه هیچ شغل دل نماند، فضل ربیع روی پنهان کرد و سه سال و چیزی متواری بود پس بدست مأمون افتاد و آن قصه دراز است و در اخبار خلفا پیدامأمون در حلم و عقل و فضل و مروت و هر چه بزرگان را بباید از هنرها،


  1. مو و یب پس در یکدیگر در خواهید شد
  2. همچنان یعنی بدون تفاوت، یکسان
  3. کذا در یبفا بخط الحاقی امور خلافتمو و مج هیچ ندارند
  4. در ایستادن بمعنی جد کردن و اصرار ورزیدن در اینجا طبری میگوید فعی فی اغراء محمد به وحثه علی خلعه
  5. برآمد در اینجا مصدر مرخم است. فعل بعد از فعل نتوانست درین سبک همیشه مصدر آورده میشود
  6. ضمیر راجع به علی عیسی است.