شاه بازی میکرد. بعد از جنگ هم، پس از اینکه باز طرف عنایت و توجه شاه شد، همواره با شاه به بازی مشغول بود، معاشقهٔ خود را با دیگران از او پنهان نمیکرد و حتّی او را در این راه بکار میبرد. پروشات هیچگاه از شاه جدا نمیشد و بنا بر این استاتیرا به زحمت میتوانست شاه را ببیند و با او صحبت کند. جهت چنین رفتار پروشات از اینجا بود، که نسبت به ملکه، یعنی زن شاه، سخت کینه میورزید و دیگر اینکه میخواست نزد شاه مقرّب باشد. روزی پروشات دید، که شاه کاری ندارد و میخواهد تفریح کند، موقع را مغتنم دانسته بشاه گفت به هزار دریک[۱] بازی کنیم. شاه دعوت را پذیرفت و پروشات عمداً بازی را باخت و هزار دریک داد. بعد بطور ساختگی غمگین شد و، چون شاه میخواست دل او را بدست آرد، پروشات پیشنهاد کرد، که سر یک خواجه بازی کنند. اردشیر پذیرفت، ولی باین شرط، که هرکدام از طرفین پنج نفر خواجهٔ امین خود را مستثنی دارد و از میان باقی خواجهها هریک را، که برنده بازی بخواهد، میتواند انتخاب کند. پس از آن ملکه مهارت خود را بکار برده بازی را برد و مسابات خواجه را انتخاب کرد و، همینکه خواجه را بدست آورد، بیاینکه فرصت دهد، که شاه از قصد او آگاه شود، جلاّدان را خواسته امر کرد، زنده پوست او را کندند و پس از آن او را روی سه صلیب خوابانیده پوستش را بسه میخ کشیدند. وقتی که شاه از این وحشیگری آگاه شد و دردناک گردیده تنفّر خود را نسبت به پروشات اظهار کرد، او خندیده بطور مزاح جواب داد: «واقعا خیلی غریب است، که شما برای یک خواجهٔ بدذات پیر باین اندازه در خشم شدهاید، و حال آنکه من هزار دریک باختهام و هیچ نمیگویم» شاه مغموم گردید، از اینکه او را فریب دادهاند، ولی اقدامی نکرد. امّا استاتیرا، که در همه چیز برخلاف پروشات و مخصوصا از درندگی او متأذّی بود، بشاه گفت، «پروشات برای کشیدن انتقام کوروش خدمتگزاران تو را یکایک مزوّرانه و وحشیوار هلاک میسازد».
- ↑ ۱۸۵۰۰ فرنگ طلا یا ۹۲۵۰۰ ریال.