خدا گفته بکنی. کزنفون قربانیهای لازم را کرده براه افتاد و در سارد به کوروش، در حینی که او میخواست بطرف ممالک علیا عازم شود، معرّفی شد. بنا بمیل پروکسن کوروش او را دعوت کرد نزد وی بماند و گفت، همینکه سفر جنگی خاتمه یافت، او را بیونان روانه خواهد کرد. در این وقت به کزنفون میگفتند، که این سفر جنگی بر ضدّ پیسیدیان است.
بنابراین کزنفون مانند سایر صاحبمنصبان یونانی، بجز کلآرخ، فریب خورد و فقط در کیلیکیّه فهمید، که این سفر جنگی بر ضدّ شاه تهیّه شده. در این حال بیشتر یونانیها بواسطهٔ شرم و حیا کوروش را پیروی کردند و کزنفون هم یکی از آنها بود. باری، از مشکلاتی، که برای یونانیها پس از گرفتار شدن صاحبمنصبان یونانی حاصل شده بود، کزنفون هم در شب مذکور نمیتوانست بخوابد، ولی بعد بخواب رفت و در خواب دید، که رعد غرّیدن گرفت و برقی به خانهٔ پدری او افتاده تمام خانه را مشتعل کرد. کزنفون از وحشت بیدار شده سراسیمه از جا جست و در ابتداء بنظرش آمد، که این خواب علامت خوبی است، زیرا در میان مخاطرات و مشکلات نور بزرگی از طرف زوس، که خدای بزرگ است، به خانهٔ او تابیده، ولی بعد ترسی بر او مستولی شد، چه تصوّر کرد، که چون این خواب از طرف زوس شاه خدایان است و آتش او را از هر طرف احاطه کرده، پس تعبیر این خواب چنین است، که او از ممالک شاه بیرون نخواهد رفت و مشکلاتی او را از هر طرف احاطه خواهد داشت. پس از قدری تأمّل به فکرش آمد، که همینکه صبح دررسد، پارسیها حمله خواهند کرد و یونانیها را گرفته به بدترین نحوی خواهند کشت.
پس اندیشید، که نباید منتظر شد، تا بیایند و ما را بگیرند و باید آنچه از ما برمیآید، برای نجات خود بکنیم. این بود، که برخاسته صاحبمنصبان دستهٔ پروکسن را دور خود جمع کرده گفت، اگر دشمن تدارکات خود را ندیده بود، خصومت خود را علناً بما چنین نمینمود، و حال این من نمیبینم، کسی در فکر دفاع از دشمن باشد اگر ما اسیر شویم، سرنوشت ما بدست کسی است، که برادر تنی خود را کشته میبیند و حکم میکند سر و دست او را ببرند و آن را روی صلیبی