میگردد، که حتّی نمیتواند جوارح خود را حرکت دهد و باید خردخرد به فاصلههای کمی به او غذا برسانند. م.). کزنفون، که در رأس پسقراول بود دید، سپاهیانی افتادهاند و نمیتوانند حرکت کنند. پس از تحقیقات در باب مرض آنان و دوائی که میبایست بکار برد، به او گفتند، که باید باین اشخاص غذا داد. او چنین کرد و پس از صرف غذا سپاهیان مزبور برخاسته حرکت کردند. طرف عصر خیریسف وارد دیهی شد و دید زنان و دخترانی در سرچشمه مشغول بردن آباند. آنها از خیریسف پرسیدند، تو کیستی. او توسّط مترجم گفت، من با این قشون از طرف شاه آمدهام و نزد والی میروم. بعد یونانیها با زنان داخل قلعه و در جستجوی کدخدا شدند، خیریسف و سربازان او در قلعهٔ ده شب را گذرانیدند، ولی از یونانیها آنهائی که قوّت حرکت کردن نداشتند، بیغذا و بیمنزل مانده غالباً تلف شدند. پارسیهائی که از عقب قشون یونانی حرکت میکردند، تا چیزی بربایند، اسبهای قشون یونانی را، که نمیتوانستند حرکت کنند، گرفتند و بعد در سر این اسبها با هم منازعه کردند. از سپاهیان یونانی بعضی از درخشندگی برف فاقد بینائی و برخی از جهت سرمای شدید فاقد انگشتان پا شده بودند. این نوع سپاهیان را در عقب قشون جا دادند. برای جلوگیری از خطر اوّلی پارچهٔ سیاهی در پیش چشم میگرفتند و وسائل جلوگیری از خطر دوّم چنین بود:
پاها را همواره حرکت میدادند و شب در موقع استراحت کفشها را میکندند، و الاّ چرم بپا فرومیرفت و صندلها از سرما میخشکید، زیرا کفشهای سابق مندرس گشته و لازم شده بود از پوست گاوهائی، که تازه کشته و پوستش را کنده بودند، کفش بسازند، روز دیگر چند نفر از سپاهیان نخواستند حرکت کنند و کزنفون تمام وسائل و حتّی خواهش و تمنّی را بکار برد، تا مگر آنها را برای حرکت حاضر کند و به آنها گفت، که پارسیها با عدّهای زیاد از عقب یونانیها حرکت میکنند.
چون حرفهای او مؤثر نیفتاد، بالاخره او تند شد و این یونانیها گفتند، ما را بکشی به از آن است، که حرکت دهی، زیرا طاقت راه رفتن نداریم. در این احوال او چاره را در این دید، که اگر ممکن باشد پارسیها را بترساند، تا باین اشخاص