برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۱۲۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

نامش گیم‌نیاس[۱] بود. رئیس این صفحه شخصی نزد یونانیها فرستاد، تا رهنما باشد و آنها را بولایت دشمنان این ولایت هدایت کند. بلد مزبور یونانیها را بولایت دشمنان خود برد و، همین‌که وارد شدند، به آنها گفت، این صفحه را بسوزید و غارت کنید. معلوم گردید، که رهنمائی او نه از جهت دوستی با یونانیها، بل بواسطهٔ دشمنی با اهالی این صفحه بوده. روز پنجم یونانیها به کوه مقدّس رسیدند. نام این کوه تخس[۲] است. وقتی که یونانیهای دستهٔ اوّل از کوه بالا رفته به قلّه رسیدند و دریا را مشاهده کردند (مقصود دریای سیاه است)، فریاد برآوردند: دریا-دریا! کزنفون، که در پس‌قراول بود و فریاد یونانیها را شنید، گمان کرد، که دشمنی به آنها حمله کرده. چون فریاد یونانیها همواره بیشتر و بلندتر می‌شد، کزنفون بر اسب نشسته و لیسیوس را با خود برداشته تاخت، تا ببیند، چه حادثه‌ای روی داده. وقتی که نزدیک‌تر شد، شنید که سربازان فریاد می‌زنند: دریا-دریا! بعد بزودی تمام یونانیها به قلّهٔ کوه رسیده فریادهای شادی و مسرّت برآوردند.

خوشحالی و شعف آنها را حدّی نبود، سربازان و صاحب‌منصبان یکدیگر را در آغوش کشیده می‌بوسیدند و بهم‌دیگر تهنیت می‌گفتند. بعد سربازان سنگ‌های زیاد جمع کرده تپهٔ کوچکی ساختند و روی آن مقداری سپرهای چرمی، سپرهائی، که از ترکهٔ بید بافته بود، و چوب جمع کردند، بی‌اینکه معلوم شود، بامر کی این کار را انجام داده‌اند. بعد یونانیها بلد را مرخّص کرده به او یک اسب و یک جام نقره و یکدست لباس پارسی و ده دریک هدیه دادند. او حلقه‌های زیاد از سربازان گرفت و دیهی را برای اطراق و راهی را، که بولایت ماکرونها[۳] می‌رفت، نشان داده شبانه حرکت کرد. یونانیها ده فرسنگ راه در سه روز در ولایت ماکرونها طیّ کردند و در ابتداء ماکرونها حاضر شدند، جنگ کنند، ولی یکی از سپاهیان سبک‌اسلحهٔ یونانی، که در آتن غلام بود، نزد کزنفون رفته گفت، من زبان این مردم را دانم و گمان می‌کنم، که اینجا وطن من است، اجازه بده با این مردم حرف بزنم. کزنفون گفت، مانعی نیست حرف بزن و بپرس، برای چه


  1. Gimnias.
  2. Theches.
  3. Macrons.