که یونانیها به گفتهٔ کزنفون سوارهنظام نداشتند. باری یونانیها در تحت نظر قواء ولات ایرانی طیّ مراحل کرده خودشان را به طرابوزن و از آنجا به بیزانس رسانیدهاند.
این است بطور خلاصه آنچه از نوشتههای کزنفون برمیآید و، اگر حقیقت امر چنین بوده، که کزنفون نوشته، باید گفت، که رفتار دربار ایران با این یونانیها رفتار بسیار غلطی بوده: دربار ایران میبایست یکی از دو شقّ را انتخاب کرده باشد:
یونانیها را قهراً مجبور بخلع اسلحه و تسلیم شدن کند، یا آنها را در تحت حمایت خود گرفته به اوطانشان برساند. در صورت اوّلی معلوم است، که ابهت ایران محفوظ میماند، بخصوص اگر پس از خلع اسلحه آنها را در جائی دور از حدود یونان مینشاندند. در صورت دوّم هم باز آنها با حمایت دربار ایران از خاک ایران خارج میشدند و ممکن نبود تصوّر کنند، که بزور بازوان خودشان بیونان برگشتهاند، زیرا از مذاکرهٔ یونانیها بین خودشان و نیز از صحبت کلآرخ با تیسافرن این معنی روشن است و نیز معلوم است، که با این حال باز ابهت ایران محفوظ میماند و این رویّه ضمناً فتوّت اردشیر را هم میرسانید. امّا دربار ایران شقّی را اختیار کرده، که بدترین شقوق بوده و بنام ایران آنروز لطمهای بزرگ زده و اثراتی بخشیده، که شرح آن در جای خود بیاید. اجمالا آنکه این یونانیها در تمام یونان بپراکندند و در همه جا گفتند: «ما تقریباً از دم درب قصر شاه تا یونان بقوّت بازوی خودمان راه را شکافتیم و کسی نتوانست از عهدهٔ ما برآید. ایران یک شاهنشاهی پرعرضوطولی است، که ثروت آن را حدّی نیست، ولی در همان حال منتظر فاتحی است، که چند هزار سپاهی کارآزموده داشته باشد» . براثر این عقیده، که در یونان منتشر شد، چنانکه بیاید، در ابتدا آژزیلاس پادشاه اسپارت بمیدان آمد، ولی سیاست دربار ایران در یونان کارهای او را عقیم کرد و این هم یک درس عبرت برای اسکندر شد، که تا وضع ثابتی در یونان ایجاد و سیاست دربار ایران را در آن مملکت بیاثر نکرده، قدم به این طرف داردانل ننهد. بنابراین یکی از جهات آمدن اسکندر به ایران همین عقبنشینی یونانیها بود.