دو پادشاه داشتند، که جدا از همدیگر اردو میزدند. تیریباذ نقشهای پیش خود کشید و، پس از آنکه آن را به اردشیر عرضه داشت، خودش مخفیانه نزد یکی از دو پادشاه مزبور رفت و پسرش را نزد دیگری فرستاد. هرکدام به پادشاهی، که نزد او رفته بودند، گفتند: «پادشاه دیگر کسانی نزد شاه فرستاده و داخل مذاکره شده و، اگر میخواهید فریب نخورید، پیشدستی کنید، که قبل از دیگری با شاه داخل مذاکره شده باشید. من هم با تمام قوا بشما کمک خواهم کرد» . پادشاهان مزبور حرف تیریباذ و پسر او را باور کردند و یکی با تیریباذ و دیگری با پسر او، که صاحبمنصب بود، رسولی نزد اردشیر روانه داشتند. از طرف دیگر اردشیر، چون دید غیبت تیریباذ بطول انجامید و برنگشت، از او ظنین گردید و در اندوه شد، که چرا به او اعتماد کرده. حسودان و بدخواهان او هم موقع را مغتنم دانسته از هیچگونه بدگوئی و افترا نسبت به او فروگذار نکردند، ولی بالاخره تیریباذ و پسرش با رسولان پادشاهان کادوسی آمدند و به شرائطی صلح منعقد شد. طالع تیریباذ پس از آن درخشان گردید و شاه او را در مراجعت با خود به پایتخت برد. بعد پلوتارک راجع باین سفر جنگی گوید: اردشیر در این موقع نشان داد، که تنپروری و جبن، چنانکه عادتاً تصوّر میکنند، نتیجهٔ تجمّلات و عشرت نیست، بلکه این معایب زادهٔ طبیعت پست و فاسد است: نه طلا مانع شد از اینکه اردشیر مانند آخرین سرباز کار کرده مشقّات را تحمّل کند، نه لباس ارغوانی و نه جواهراتی، که شاه غرق آن بود و قیمت آن به دوازدههزار تالان[۱] میرسید. درحالیکه بار ترکش و سپر را میکشید از اسب پیش از همه به زیر میآمد و راههای کوهستانی سخت را پیاده طیّ میکرد. وقتی که سربازها قوّت و حرارت او را مشاهده میکردند، چنان چست و چالاک میشدند، که گوئی میخواستند بپرند، زیرا روزی بیش از دویست استاد (شش فرسنگ و نیم) راه میرفتند. چون او به یکی از قصور سلطنتی درآمد، که پارک بسیار مزیّنی داشت و در دشتی واقع بود، که یک درخت هم در آنجا پیدا نمیشد، برای اینکه سربازان خود را از سرما حفظ کند، به آنها اجازه داد، درختان باغش را بیفکنند و حتّی از انداختن سرو و کاج هم دریغ نکنند. بعد، چون دید،
- ↑ ۷۲ میلیون فرنگ طلا یا ۳۶۰ میلیون ریال.