درآورد، ولی این وسیله نتیجه نداد و حتّی نزدیک بود داتام به دام افتاده هلاک شود.
پس از آنکه داتام از مرگ حتمی بجست، به تیوس اعلان جنگ داد و، با وجود اینکه آریبرزن والی لیدیّه و یونیّه و فریگیّه او را رها کرده کمکی نرسانید، داتام تیوس، زن و اولاد او را اسیر کرده و بعد، برای اینکه بهرهمندی خود را بشاه بنماید، اسیر خود (تیوس) را برداشته عازم دربار شد. هنگامی، که میخواست وارد دربار گردد، کاری کرد، که موجب حیرت شاه و درباریان گردید، توضیح آنکه تیوس شخصی بود بلندقامت، که سیمائی داشت خشن، صورتی پر از موهای دراز و ریشی بلند و انبوه داتام لباسی فاخر بر او پوشید و طوق و یارههای طلا بگردن و دستهای او درآورد و خود لباسی از پارچهٔ زبری در بر کرده، کلاهخود شکاری بر سر نهاده، گرزی بدست راست و سر ریسمانی را، که تیوس را بآن بسته بود، بدست چپ گرفته، او را مانند جانوری درنده پیشاپیش خود راند و بدین نحو وارد دربار شد. تازگی این منظره تمام درباریان را به تماشای آن جلب کرد و ازدحامی غریب روی داد. بعض اشخاص، که به تماشا شتافته بودند، اسیر داتام، یعنی پادشاه پافلاگونیّه را، شناختند و دوان نزد شاه رفته خبر ورود عجیب داتام را به او رسانیدند.
شاه این خبر را باور نکرد و فرناباذ را فرستاد، تا تحقیق کرده خبر صحیح بیاورد.
او بزودی برگشت و خبر مزبور را تأیید کرد و اردشیر فرمود، که داتام با اسیرش بحضور بیاید. داتام به نحوی، که ذکر شد به بارگاه شاه وارد شد و اردشیر، چون این منظرهٔ غریب و خندهآور را دید، نتوانست از اظهار شادی و شعف خودداری کند، بخصوص که هیچ انتظار دستگیر شدن یاغی خود را نداشت. شاه داتام را بسیار نواخت و پاداش خوبی بوی داد، بعد او را مأمور کرد، که در لشکرکشی فرناباذ و تیترستس بمصر شرکت کند و به او اختیاراتی داد، که با اختیارات دو سردار مزبور مساوی بود. پس از چندی اردشیر فرناباذ را احضار کرده سرداری قشون را به داتام سپرد و او در تهیّهٔ قشونکشی شد، ولی دیری نگذشت، که اردشیر امر کرد داتام قوهٔ خود را بر علیه آسپیس[۱]
- ↑ Aspis.