آسیای صغیر نزد آن والی و از آن یکی نزد یک نفر یاغی میرفتند و، وقتی که بالاخره در هیچ جا مقصود آنها انجام نمیشد، باز به دربار شوش آمده و در اینجا حمات یا طرفدارانی یافته فرمانی صادر میکردند و قضایای حیرتآور از نو شروع میشد. این اوضاع نه فقط در خود یونان برقرار بود، بلکه یونانیهای جزیرهٔ سیسیل و ایطالیا نیز میخواستند در میدان این منازعات خانگی داخل شوند و دربار هخامنشی این زمان با پوسیدگی تمام ارکانش حکم عالی عالم یونانی شده بود. گوئی، که یونانیهای این زمان نمیتوانستند بیاین شاه بزرگ (مورّخین شاهان ایران قدیم را غالباً چنین میخوانند) زندگانی سیاسی خودشان را اداره کنند.
چند سال پس از صدور فرمان صلح اسپارتیها، که از اوضاع یونان بواسطهٔ فتح اهالی تب و برتری آنها در یونان ناراضی بودند، باز آنتالسیداس را به دربار ایران فرستاده خواستار شدند، که شاه دخالت کرده شرایط صلح را بموقع عمل گذارد (۳۷۲ ق. م). دربار ایران این تقاضا را پذیرفته فیلیسکوس[۱] نامی را بیونان فرستاد، تا اعلام کند، که دول یونانی باید موافق فرمان صلح رفتار کنند. این فرستاده، چنانکه کزنفون گوید (تاریخ یونان، کتاب ۷، بند ۱) ضمنا پولی به دولت اسپارت داد، تا قشونی تهیّه کند، زیرا دولت اسپارت بر اثر همراهی ایران با دشمنان او بقدری در این زمان ضعیف شده بود، که دیگر مورد ملاحظه و بیم نبود و بعکس دولت تب، که بواسطهٔ فتح خود نسبت به اسپارت قوّتی یافته بود، نگرانیهائی ایجاد میکرد. آرامش موقّتا برقرار شد، ولی دوامی نداشت، زیرا اهالی تب، که همواره درصدد بودند، برتری در یونان داشته باشند، باین خیال افتادند، که اگر دربار ایران را با خود همراه کنند، از این راه میتوانند بمقصود خود برسند. بنابراین متّحدین خود را جمع کرده به آنها گفتند، که از دول یونان هریک سفیری در دربار اردشیر دارد و لازم است، که ما هم سفیری به دربار او روانه کنیم.
بر اثر این فکر پلوپیداس[۲] را، که از رجال مهم تب بود، انتخاب کرده به ایران