بدعوی اسکندر، که میخواست همه او را پسر ژوپیتر بدانند، میخندید و روزی به پسرش نوشت، که بیجهت باعث تحریک خشم ژونن[۱] نسبت به او نگردد (موافق عقاید یونانیها ژونن زن ژوپیتر بود). در این مراسله المپیاس شایعهای را دروغ دانست، که مکرّر آن را اساساً تأیید کرده بود، چه در موقع حرکت اسکندر بطرف آسیا او به پسرش گفته بود «فراموش مکن، که نژاد تو از کی است و خودت را لایق چنان پدری، که تو داشتی، نشان ده». چیزی که متّفق علیه همه میباشد، این است: چون نطفۀ اسکندر بسته شد، تا زمانی که او بدنیا آمد معجزههای گوناگون و علاماتی دلالت میکرد، که مردی فوقالعاده بدنیا خواهد آمد، مثلا فیلیپ در خواب دید، که بر شکم المپیاس مهری خورده، که نقش شیری را مینماید و بعدها اسکندر این شایعه را شنید و از این جهت بود، که در ابتداء اسم اسکندریّه، یعنی شهری را که در مصر بنا کرد، لئونتوپولیس[۲] نامید، زیرا خواب فیلیپ را آریستاندر[۳]، یعنی تردستترین غیبگوئی، که بعدها رفیق پادشاه جوان و کاهن او گردید، چنین تعبیر کرد: «پسر فیلیپ دارای روحی بزرگ خواهد شد». شبی که المپیاس زائید، آتشی معبد دیان را در افس، که معروفترین معبد آسیا بود، بسوخت (این معبد یکی از عجائب هفتگانۀ عالم قدیم بشمار میرفت و دیوانهای ۴، چنانکه نوشتهاند، آن را آتش زد، تا اسمش در تاریخ جاویدان بماند. افس چنانکه مکرّر گفته شده از مستعمرات یونانی در آسیای صغیر بود). مغهائی، که در آن زمان در افس بودند (مقصود مورّخ از مغها در اینجا باید سحره باشد نه کاهنان مذهب زرتشت)، گفتند در جائی مشعلی روشن شده، که شعلههای آن روزی تمام مشرق را فرو خواهد گرفت و باز چنین اتّفاق افتاد، که در این زمان فیلیپ، که تازه پوتیده[۴] مستعمرۀ آتنی را تسخیر کرده بود، از پیشرفتهای دیگر خود خبر یافت. توضیح آنکه ارابههای او در بازیهای المپ گوی سبقت ربودند و
برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۲۵۴
این برگ همسنجی شدهاست.