برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۲۵۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

اخلاق حسنه باشند. این اشخاص مراقبت کامل در تربیت جسمانی او کردند و بعد وقتی که اسکندر بزرگ شد، فیلیپ به ارسطو فیلسوف معروف یونان، که در این زمان بمکتب افلاطون می‌رفت، نامه‌ای نوشت، که تقریباً مضمون آن چنین بود: خدایان بمن پسری اعطا کرده‌اند و من از تولّد او در زمان شخصی مانند تو بیش از بدنیا آمدنش شادم، زیرا امیدوارم، که اگر مربّای تربیت تو شود، پسری ناخلف نگردد و بتواند پس از من بار گران این اندوخته‌های بزرگ را بدوش گیرد.

من عقیده دارم، که نداشتن اولاد بمراتب بهتر است از داشتن خلفی، که درباره‌اش مقدّر باشد، پس از من باز افتضاحات و رسوائیهای نیاکان خود را مشاهده کند (مقصود فیلیپ احوال بد مقدونیّه در زمان پادشاهان قبل از او بوده). ارسطو سمت آموزگاری اسکندر را پذیرفت و مدّتها بتعلیم و تربیت او پرداخت (کنت‌کورث، کتاب ۱، بند ۲).

صفات جسمانی اسکندر چنین بود: اعضای بدنش قوی و متناسب، قامتش پست و خودش عصبی‌تر از آنچه می‌نمود، پوستی داشت سفید، بجز گونه‌ها و سینه که به سرخی می‌زد، دماغی مانند دماغ عقاب و چشمانی به رنگهای مختلف: چشم چپ سبزفام بود و چشم راست سیاه. از اثر چشمانش کسی نمی‌توانست در آنها بنگرد، بی‌اینکه در خود احترامی، یعنی محبّتی که با ترس آمیخته است، نسبت به اسکندر احساس کند. در حرکات و رفتار چست و چالاک بود و، چون این صفت را در سفرهای جنگی خیلی بکار می‌برد، می‌کوشید، که در زمان عادی هم آن را با ورزشهای گوناگون حفظ کند. در سختی‌ها و شداید باعلی درجه بردبار بود و از پرتو این صفت مکرّر خود و لشکرش را از مخاطرات بزرگ رهانید. از زمان طفولیتش قریحه و هوش فوق‌العاده در او مشاهده می‌شد و از همین اوان گفتار و کردارش توجّه اطرافیان او را جلب می‌کرد. فوق‌العاده جاه‌طلب و جویای نام بود، چنانکه دربارۀ او نوشته‌اند: هر زمان پدرش فیلیپ شهر بزرگی را تسخیر می‌کرد و مقدونیها غرق شادی و شعف می‌شدند، اسکندر در میان رفقای خود اظهار افسردگی کرده