برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۲۶۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

فلسفۀ کلبی[۱] بود، ملاقات کند.

اسکندر به کرانه رفته با دبدبۀ سلطنتی بر دیوژن ورود کرد و در موقعی، که او در آفتاب گرم می‌شد، اسکندر روبروی او ایستاده گفت: «دیوژن، از من چیزی بخواه و هرچه خواهی می‌دهم». حکیم مزبور جواب داد: «از آفتابم ردّ شو».

این جواب بقدری در اسکندر اثر کرد، که در حال فریاد زد: «اگر اسکندر نبودم، هرآینه می‌خواستم، که دیوژن باشم».

از پلوپونس اسکندر بمعبد دلف رفت، تا از غیب‌گوی آن (پی‌تی) راجع بجنگی، که در پیش داشت سؤالی کند. پی‌تی گفت در این روزها نمی‌توان به خدا نزدیک شد. اسکندر زن غیب‌گو را گرفته بزور بطرف معبد کشید. در این حال پی‌تی دید، که در مقابل جبر چاره جز تسلیم و رضا و صرف‌نظر کردن از آداب مقدّسه ندارد. این بود، که براه افتاده گفت «پسرم، بر تو نمی‌توان غالب آمد». پس از شنیدن این جواب، اسکندر از آن زن دست بازداشته گفت: «جوابی را، که می‌خواستم، شنیدم» و بعد از معبد بیرون رفت (کنت‌کورث، کتاب ۱، بند ۱۰-پلوتارک، اسکندر، بند ۸-۹).

اسکندر در تراکیّه

از یونان اسکندر به مقدونیّه برگشت و درصدد تنبیه تراکیها برآمد. با این مقصود از آمفی‌پولیس به تراکیّه رفته باقوام کوچک آزادی، که در تراکیّه می‌زیستند، پرداخت و ده روز راه پیمود، تا به پای کوه اموس[۲] رسید. اهالی به قلّۀ کوه پناه برده ارابه‌های زیاد در آنجا جمع کردند، تا در موقع حملۀ اسکندر آنها را از بالا به زیر پرتاب کنند و سپاهیان مقدونی در زیر آنها خرد شوند. اسکندر نقشۀ اهالی را دریافت و به سپاهیان خود دستور داد، صفوف خود را بگشایند، تا ارابه‌ها ردّ شود و، اگر دیدند وقت برای این کار ندارند، بخوابند و تنشان را با سپرها بپوشانند. آنها چنین کردند و از پائین آمدن ارابه‌ها


  1. Philos. Cynique.
  2. Emus (Haemus).