پس از این نطق تمام سرداران با اسکندر در باب شروع کردن جنگ متّفق شدند و، حتّی آنهائی که پیشنهاد کرده بودند، جنگ بتأخیر افتد، از اسکندر تمنّی کردند جنگ را تسریع کند. پس از آن اسکندر ۹ روز را بتشریفات مذهبی، به عدّۀ ۹ موز (نه ربة النوع یونانی)، اختصاص داده جشنها گرفت و چادری، که یکصد تختخواب در آن میگنجید، برای دوستان و صاحبمنصبان و نمایندگان شهرهای یونانی برپاکرد، ضیافتها داد، قربانیها کرد و، چون سپاه او کاملاً بیاسود، در بهار ۳۳۴ ق. م بطرف هلّسپونت روانه شد (دیودور، کتاب ۱۷، بند ۱۶-کنتکورث، کتاب ۲، بند ۱٬۲-پلوتارک و آرّیان در باب این مجلس و نطق اسکندر ساکتاند).
اگر در نطق اسکندر دقت کنیم معلوم است، که بعض استنادات او مبنائی نداشته:
سپهسالاری کلّ یونان را یونانیها بطیب خاطر به او نداده بودند، بل بفشار این سمت را از آنها گرفته بود و اصلاً یونانیهای این زمان جویای دوستی ایران بودند، نه طالب جنگ و ستیز و دیگر سخن راندن اسکندر از توهیناتی، که ایرانیان به یونانیان در ازمنۀ گذشته کرده بودند، مورد نداشت، زیرا سوختن سارد و معبد آن بدست آتنیها بر سوختن آتن بدست ایرانیها مقدّم بود و دیگر رفتار بیرویّۀ ایرانیان در یونان هرچه بود، باز به درجۀ شقاوتهائی، که اسکندر در تب کرد، نمیرسید:
ایرانیها نه شهری را برانداختند و نه اهالی را بردهوار فروختند.
روشن است، که این استدلالات ظاهرسازیهائی بوده تا، صورت حقبجانبی به لشکرکشی اسکندر به ایران داده شود و جهات اصلی جنگ را از ثروت ممالک ایران و ضعف دولت آن باید دانست. معلوم است، که شخصی جاهطلب و جویای نام مانند اسکندر نمیتوانست از این موقع استفاده نکند و، چون از نظر اسکندر و منافع او بنگریم، حق با او بوده، زیرا، چون شهوت جهانگیری غلبه کرد، منطقی نبود، که اسکندر بگذارد قشون کارآزموده و ورزیدۀ مقدونی-راحتطلب، سست و فاقد روح جنگی گردد و داریوش هم فرصتی یافته، به کارهای ایران سر و صورتی بدهد.