اجیر بودند، مقاومت نکردند. از اینجا اسکندر بطرف لیکیّه رفت و در آنجا هم مقاومتی ندید، چنانکه در اندک مدّتی شهر کسانت[۱] و پینارا[۲] و پاتارا[۳] و سی شهر و قلعۀ کوچک این ولایت را بتصرّف درآورد و بعد به میلیاد رفت. این محلّ قسمتی از فریگیّۀ بزرگ محسوب میشد، ولی در این زمان دربار ایران آن را به لیکیّه ضمیمه کرده بود. پس از آن نمایندگان شهر فازهلیت[۴] نزد اسکندر آمده اظهار انقیاد کردند و تاجی از زر برای او آوردند. اسکندر بشهر آنها رفت و بعد از ورود او اهالی این شهر به کمک مقدونیها قلعهای را، که پیسیدیان در خاک آنها ساخته بودند، تصرّف کردند. هم در این وقت لیکیّۀ سفلی بتصرّف اسکندر درآمد. پس از آن، چون زمستان دررسیده بود، اسکندر به استراحت و تعیّش پرداخت، ولی بزودی خبری از پارمنین رسید، که او را بهوش آورد: سردار مزبور شخصی را توقیف کرده بود، که آسیسینس[۵] نام داشت. کنتکورث گوید (کتاب ۲، بند ۱۰) او را داریوش ظاهراً نزد آتیزییس، والی فریگیّه فرستاده بود، ولی باطناً مأموریت داشت به اسکندر لنسست برساند، که اگر او وعدۀ خود را بجا آرد، داریوش او را پادشاه مقدونیّه کرده هزار تالان طلا بوی خواهد داد (آرّیان او را اسکندر پسر اروپ نامیده). این سردار مقدونی با آمینتاس مقدونی، که فرار کرده به دربار ایران پناهنده شده بود، وعده کرده بودند اسکندر را بقتل برسانند. جهت دشمنی او را با اسکندر از این قضیّه میدانند، که اسکندر هرومهنس[۶] و آرابه[۷]- دو برادر وی را-بظنّ اینکه در کشتن فیلیپ دست داشتند، کشته بود. اگرچه پس از آن اسکندر لنسست نزد اسکندر مقرّب شد، ولی کینۀ او خاموش نگشت. پس از شنیدن خبر مذکور اسکندر با دوستان خود مشورت کرد، که چه باید کرد. آنها گفتند، قبل از اینکه سردار مزبور بداند، نقشۀ او افشا شده و با سوارهنظام ممتازی، که دارد، یاغی گشته دیگران را هم با خود همداستان کند، باید اقدام کرد. در این موقع دوستان اسکندر قضیّۀ پرستوک را بخاطر او آوردند
برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۳۱۴
این برگ همسنجی شدهاست.