کرده بود، به خاطرش آمد و با این مقصود با آتش و آهن کیلیکیّه را مبدّل به ویرانهای کرد، تا اسکندر و قشون او آذوقه و لوازم دیگر در اینجا نیابند و بعد چند نفر در تنگ مزبور گذاشته خود با کسانش از کیلیکیّه بیرون رفت. آن چند نفر هم، با اینکه باز میتوانستند اسکندر را معطّل کنند، چون دیدند، که والی حرکت کرد و رفت، این رفتار را نسبت به خودشان خیانت دانسته و معبر را ترک کرده متفرّق شدند. وقتی که اسکندر از معبر مزبور یعنی دربند یا، چنانکه یونانیها گویند، دروازۀ کیلیکیّه گذشت، از طالع خود بیاندازه مشعوف گردید و گفت «اگر دستهائی میبود، که این سنگها را بغلطاند، لشکر من مضمحل میشد» (کنتکورث، کتاب ۳، بند ۴). بالاتر بمناسبت قشونکشی کوروش کوچک توصیف این دربندها شده و همانجا تذکر دادیم، که اسکندر راه کوروش کوچک را پیمود. با وجود اینکه بلندیها را کسی نداشت، باز اسکندر نگران بود، که مبادا دشمن در کمینگاهی پنهان شده باشد و با این مقصود سپاهیان تراکی را مأمور کرد پیش رفته راه را بشناسند و دستهای از کمانداران را فرستاد، قلّۀ کوه را اشغال کنند و به آنها گفت، که این کار، با وجود اینکه دشمنی در پیش ندارند، برای آنها در حکم جدال است و باید در هر آن حاضر جنگ باشند. بدین ترتیب اسکندر از دربند مزبور گذشته وارد شهر تارس، که کرسی کیلیکیّه بود، گردید. ایرانیها این شهر را تازه آتش زده رفته بودند، ولی اسکندر پارمنین را فرستاده بود، که از حریق شهر ممانعت کند و خودش هم بزودی پس از آن دررسید و از حریق جلوگیری کرد.
مرض اسکندر
در اینجا رودی جاری است، که در آن زمان سیدنوس[۱] نام داشت، و آب آن از حیث صافی و پاکی معروف بود. این رود از کوه سرازیر شده در جلگه روان است، تا بدریا میریزد و، چون در سایۀ درختانی، که در طرفین رود رستهاند، جاری است، آب آن در تابستان هم خیلی خنک است. اسکندر پس از اینکه از راه دررسید، از شدّت گرمای تابستان و
- ↑ Sydnus.