برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۳۲۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

از جهت گردوغباری زیاد، که بروی او نشسته بود، میل کرد در این رود آب‌تنی کند، ولی همین‌که داخل رود شد، از جهت خنکی آب حالی یافت نزدیک به مرگ و خدمه‌اش او را از آب بیرون کشیده به خیمه‌اش بردند. بر اثر این قضیه اردوی اسکندر در اندوه بسیار فرورفته این پیشامد را مصیبتی بزرگ پنداشت، زیرا همه تقریباً یقین داشتند، که اسکندر از این مرض جان بدر نخواهد برد و نیز مطمئن بودند، که پس از او کسی نخواهد توانست کارهای او را دنبال کند و قشون مقدونی باید، از ولایاتی، که فتح کرده، راه بازگشت را پیش گیرد، و حال آنکه داریوش را با قشونی عظیم در پس دارد. می‌گفتند این ولایاتی، که بدست ما یا بدست ایرانیها خراب شده، چگونه آذوقۀ ما را خواهند داد و بر فرض اینکه آذوقه یافته خودمان را به هلّس‌پونت رسانیدیم، کدام بحریّه ما را به اروپا خواهد برد. بعد بر اسکندر و اینکه در عنفوان جوانی می‌میرد، و آنهم از آب‌تنی در رودی، نه از تیر یا ضربت دشمن در جنگی، نالیده به یکدیگر می‌گفتند، خوشا بحال داریوش، که، هنوز با دشمن خود مواجه نشده، فاتح گردید. چنین بود حال اردوی اسکندر و دوستانش، که دور او جمع شده با کمال بی‌صبری منتظر فرجام این واقعه بودند.

امّا اسکندر پس از ساعتی آزادتر نفس کشید و چشمان خود را باز کرده از شدّت درد نالید. از این حال اسکندر همه خوشنود شدند، چه به خود آمدن اسکندر و نالیدن او از درد نشان می‌داد، که از شدّت مرض کاسته، ولی در همین حال مجبور بودند به او بگویند، که داریوش پنج روز دیگر وارد کیلیکیّه خواهد شد و، اگر اسکندر بدین حال باشد، باید دست‌وپابسته به داریوش تسلیم شود. پس از شنیدن این خبر، اسکندر دوستان و اطبای خود را خواسته به آنها گفت: «شما می‌بینید، که تقدیر چه اوضاع غیر مترقّبی برای من پیش آورده. الآن پندارم، که صدای اسلحۀ دشمن در گوشهای من طنین‌انداز است. من، که جنگ را بدین‌جا آورده‌ام، حالا باید مرا به جنگ بطلبند. بی‌جهت نبود، که داریوش چنان نامۀ شاه دستوری بمن نوشته بود. معلوم می‌شود، که او با تقدیر بر ضدّ من مواضعه دارد.