نام داشت، از زمان کودکی اسکندر طبیب او بود و او را مانند طفل خود دوست میداشت. طبیب مزبور گفت، میتواند یک آشامیدنی به اسکندر بدهد، که شدید نیست، ولی کاری است و قوّت مرض را برطرف میکند. از رجال اسکندر کسی این پیشنهاد طبیب را نپسندید، ولی اسکندر آن را پذیرفت، زیرا عقیده داشت، که اگر نتواند در صفوف اوّل سپاهیان خود حاضر شود، جنگ را خواهد باخت. برای خوردن دوا موافق دستور طبیب لازم بود اسکندر سه روز تأمّل کند. در این احوال از پارمنین نامهای به او رسید، که نوشته بود از فیلیپ برحذر باشید، زیرا داریوش وعده کرده، که اگر شما را کشت، خواهر خود را (پلوتارک گوید دختر خود را) به او بدهد. اسکندر بر اثر این نامه در تردید افتاد، که چه کند؟آیا دوا را نخورد و در خیمۀ خود منتظر داریوش باشد یا اهمیّت باین خبر نداده دوا را بیاشامد؟ بالاخره گفت، اگر دوا را بخورم و بمیرم خواهند گفت قربانی بیاحتیاطی خود شد و، اگر نخورم و نتوانم در جنگ حاضر باشم، خواهند گفت شکست خورد.
پس شقّ اوّلی بهتر است. پس از این تصمیم نامۀ پارمنین را زیر بالین خود گذاشته منتظر روز آشامیدن دوا گردید. در روز مزبور فیلیپ با تمام اطباء به خیمۀ اسکندر درآمد و برای قوّت قلب مریض تمجید زیاد از اثر این دوا کرد.
بعد کاسۀ آشامیدنی را بدست اسکندر داد و او، چنانکه پلوتارک گوید، با یکدست کاسه را گرفته بسر کشید و با دست دیگر نامۀ پارمنین را بطبیب داد، که بخواند.
وقتی که طبیب نامه را میخواند، اسکندر مراقب و جنات او بود، که ببیند این نامه چه اثری در وی میکند. فیلیپ نامه را خواند و، بیاینکه تغییری در حال او روی دهد، دستهای خود را به آسمان بلند کرده قسم یاد کرد، که این خبر افترای محض است. بعد به پای اسکندر افتاده گفت، جان من همیشه در دست تو بود، ولی امروز جان من بسته بنفس تو است. بیتقصیری مرا بهبودی تو ثابت خواهد کرد و یک زندگانی نوین بمن خواهد بخشید. دغدغه و نگرانی را از خود دور کن، تا دوا در عروق تو جاری شده کاملاً اثر خود را ببخشد. اثر دوا در ابتداء چنان بود، که حال اسکندر خیلی بدتر شد و تنفّس او مشکلتر گردید. اطرافیان اسکندر