برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۳۵۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

بود، محفوظ است و ملکه (مادر داریوش) جواب داد: «شاها، تو شایان آنی، که همان دعاهائی که برای داریوش گرامی خودمان می‌کردیم، دربارۀ تو نیز بکنیم. من هم لایق آن مقامی، که داشتم، می‌باشم و بنابراین می‌توانم بار مقامی را هم، که بدان تنزل کرده‌ام، تحمّل کنم. حلّ این مسئله با تو است، که ببینی، اکنون که آقای ما هستی، باید بما رحم آری یا با ما خشونت ورزی». اسکندر باز ملکه‌ها را بنواخت و گفت نباید افسرده باشند و وعده کرد در تدارک اسباب راحت آنها، بیش از آنچه سابقاً داشتند، بکوشد. ملکه‌ها بگریه افتادند. بعد اسکندر پسر داریوش را به آغوش گرفت و او، با اینکه شش‌ساله بود و برای اوّلین دفعه اسکندر را می‌دید، نترسید و دست بگردن اسکندر انداخت. اسکندر از این کار شاهزاده، که دلالت بر اعتماد او می‌کرد، مشعوف شد و رو به هفس‌تیون کرده گفت: «چقدر می‌خواستم، که داریوش هم چیزی از این حسّیّات طبیعی داشته باشد». دیودور گوید، که گفت: «این طفل از پدرش شجاع‌تر است» (دیودور، کتاب ۱۷، بند ۳۷-۳۸-کنت‌کورث، کتاب ۳، بند ۱۲).

راجع به ملکه‌ها و دختران داریوش اغلب مورّخین یونانی نوشته‌اند، که مادر داریوش در این زمان پیر، ولی زنی باابهت و شهامت بود. ملکۀ جوان در میان زنان ایرانی از حیث وجاهت مثل و مانند نداشت و دختران او هم از زیبائی می‌درخشیدند. راجع برفتار اسکندر نسبت به آنها پلوتارک چنین گوید (کتاب اسکندر، بند ۲۸): چون این ملکه‌ها سابقاً بسیار عاقلانه زندگانی کرده و اکنون به اسارت افتاده بودند، بهترین و باشرف‌ترین عنایت دربارۀ آنها چنین بود، که هیچ‌گاه کلمه‌ای، برخلاف پاکدامنی، نشنیدند و از چیزی، که برخلاف عفّت و عصمت بود، نه فقط بیم نداشتند، بل گمان آن را هم نمی‌کردند. در مکانی مانند جاهائی، که مخصوص دوشیزگان است، بکلّی دور از همه مأوا گزیدند و کسی آنها را ندید، و حال آنکه زن داریوش زیباترین ملکۀ جهان بود، چنانکه خود داریوش هم در