بشناسید. اگر در صداقت من تردید دارید، دوستان خود را بفرستید، تا قول شرف به آنها بدهم. بالاخره وقتی که بمن نامه مینویسید، بخاطر داشته باشید، که به پادشاه آسیا مینویسید، شما با من مساوی نیستید و امپراطوری از آن من است. اگر جز این کنید، آن را توهینی خواهم دانست و هرگاه خودتان را شاه میدانید، در جدال دیگر مگریزید، هرجا باشید من بشما میرسم».
روایت کنتکورث
مورّخ مذکور در این باب چنین نوشته (کتاب ۴، بند ۱): وقتی که اسکندر در ماراتوس[۱] بود، به او نامهای از داریوش رسید. مضمون آن بقدری گستاخانه بود، که اسکندر را سخت مکدّر داشت.
اوّلا داریوش خود را شاه خوانده بود، بیاینکه اسکندر را پادشاه دانسته باشد و بعد مطالبی را، که خواسته بود، اسکندر انجام دهد، شکل تقاضا را داشت. مفاد نامه چنین بود: داریوش مادر و زن و اولاد خود را استرداد میکرد و در ازای آن وعده میداد بقدری پول بدهد، که در تمام مقدونیّه بیش از آن نباشد. راجع بممالک ایران، که در تصرّف اسکندر بود، داریوش نوشته بود: اگر اسکندر، نظر به مودتی که سابقاً بین دو دربار بوده، حاضر باشد نصیحت عاقلانۀ او را بپذیرد، مقتضی است، بمیراث پدران خود قانع شده به اروپا برگردد. در این صورت داریوش متحد او خواهد شد و حاضر است با اسکندر در این باب عهدی ببندد و هرگاه اسکندر نخواهد نصایح او را بپذیرد، منازعۀ آنها باید با جنگ حل شود. اسکندر از اسلوب انشاء نامه و مخصوصا از اینکه داریوش او را پادشاه ندانسته بود، سخت مکدّر شد و جوابی نوشته ترسیپ[۲] را مأمور کرد نامه را برساند. در این نامه اسکندر کارهای داریوش اوّل و خشیارشا را در یونان و آسیای صغیر یادآور شده سپس از کمکی، که ایرانیها به پرنتیها[۳] بر ضدّ پدر او فیلیپ کرده بودند، سخن رانده و بهکشته شدن فیلیپ بتحریکات دربار ایران اشاره کرده داریوش را شماتت میکرد از اینکه آرسس را به دستیاری باگواس خواجه کشت و تخت را غاصبانه ربود و