داشته باشید، ولی حالا میخواهم بمن بگوئید، که کی در این شهر از خانوادۀ سلطنت است و آن شخص باید بداند، که این مقام را از شما دارد. آنها جواب دادند، که داوطلبان این مقام زیادند و هرکدام سعی دارند طرف توجّه اسکندر شوند، ولی آبدالونیم[۱] نامی در این شهر است، که اجدادش پادشاه بودند، بعد او دوچار فقر شد و حالا در باغی باغبانی میکند. بر اثر این معرفی هفستیون او را خواسته لباس ارغوانی بر او پوشاند. پس از آن او نزد اسکندر رفته مورد عنایت شد و اسکندر بعض محلهای مجاور صیدا را هم به قلمرو او ضمیمه کرد و قسمتی از غنائم جنگ را باختیار او گذاشت (کنتکورث، کتاب ۳، بند ۱).
دیودور این قضیّه را در ضمن وقایع تسخیر صور ذکر کرده و گوید، که اسم او باللونیموس[۲] بود و بحکم اسکندر پادشاه صور شد (کتاب ۱۷، بند ۴۶). ژوستن اسم او را آبدولونیموس[۳] نوشته (کتاب ۱۱، بند ۱۰). پلوتارک-آلینوموس[۴] و آرّیان-آزلمیکوس[۵] (کتاب ۲، فصل ۷، بند ۷).
قبل از اینکه شرح کارهای اسکندر را دنبال کنیم، مقتضی است چند کلمه از وقایع کوچکی، که مقارن این زمان روی داده، بگوئیم.
کشته شدن آمینتاس در مصر
آمینتاس مقدونی، که با اسکندر خصومت ورزیده به دربار ایران پناهنده شده بود، بر اثر جنگ ایسّوس با چهار هزار نفر یونانی، که به خدمت ایران اجیر شده بودند، فرار کرده به طرابلیس سوریّه درآمد و، چون نزد اسکندر نمیتوانست برود، و از داریوش هم بواسطۀ شکست او مأیوس بود، خود را بجریان حوادث سپرده از راه ماجراجوئی درصدد برآمد، که مصر را تسخیر کند و با این مقصود با قشون خود ببندر پلوزیوم رهسپار شد. چون او انتشار داده بود، که پیشاهنگ قشون داریوش است، ساخلو بندر او را باین سمت پذیرفت. بعد از تسخیر محل مزبور آمینتاس به منفیس پایتخت مصر حمله برد و ساخلو آنجا بیرون آمده جنگ کرد، بعد به قلعۀ