چنین بود عاقبت این شهر نامی، که هفت ماه اسکندر و قشون فاتح او را در زیر دیوارهایش معطل داشت و کراراً آنها را دوچار افسردگی و یأسی شدید ساخت.
این شهر، که اوّل بندر تجارتی آسیای غربی بشمار میرفت و مستعمرات و تجارتخانههای زیاد در سواحل دریای مغرب و سایر دریاها ایجاد کرده، نامش در تمام عالم پیچیده و کشتیهای آن در دریاها پراکنده بود، بالاخره از شقاوت مقدونیها مبدّل به خرابههائی گردید و از جهت خراب شدن آن به تجارت مشرق با مغرب سکتهای بزرگ وارد آمد. بعدها، بخصوص در دورۀ امپراطوری روم، صور از میان خرابههای خود از نو برخاست، ولی برونق سابق برنگشت. یکی از جهات آباد شدن صور از نو این بود: در موقع قصّابیهای مقدونیها در صور، اهالی صیدا که در قشون اسکندر بودند، عدّهای زیاد از صوریها را نجات داده در کشتیهای خود به صیدا فرستادند. عدّۀ این نجاتیافتگان را بعض مورّخین مانند کنتکورث ۱۵ هزار نوشتهاند.
مورّخین یونانی مانند پلوتارک و دیودور و نیز کنتکورث مورّخ رومی راجع بزمان محاصرۀ صور داستانهائی مثل قضیّۀ حیوان عظیمالجثه یا نهنگ ذکر کردهاند. از جمله نوشتهاند، که در موقع محاصره مقدونیها، وقتی که نان را میشکستند، رنگی بسان رنگ خون در درون آن مشاهده میشد. در صور شخصی در خواب دید، که مجسّمه آپلّن رب النوع یونانیها میخواهد از شهر فرار کند، روز دیگر خواب خود را به صوریها گفت و آنها، چون دیدند، که تعبیر این خواب برای صوریها بد است، شخص مزبور را متهم کردند به اینکه برای خوشآمد اسکندر این خواب را ساخته و جوانان صوری او را تعقیب کردند، تا وی را گرفته بکشند، ولی او پناه به معبدی برد و سالم ماند. سپس صوریها مجسّمۀ این رب النوع را فراری دانسته با زنجیری آن را به مجسّمۀ هرکول بستند. بعد، که اسکندر صور را گرفت، زنجیر را برداشته حکم کرد این مجسّمه را مجسّمۀ آپلّن فیلآلکساندر[۱]،
- ↑ Philalexandre.