برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۴۰۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

بی‌اندازه وسیع است، زیانها در بر دارد. ممالکی هست، که تسخیرش آسان‌تر از حفظ آنها است، چنانکه دستهای ما آسان می‌گیرد و مشکل نگاه می‌دارد». اسکندر پس از اصغاء این نطق به سفرا گفت از خیمۀ او خارج شوند و عقیدۀ مشاورین خود را پرسید. در این موقع سکوت ممتدّی روی داد، زیرا چون کسی عقیدۀ اسکندر را نمی‌دانست، جرئت نمی‌کرد اظهار عقیده کند. بالاخره پارمن‌ین سکوت را قطع کرده چنین گفت: «وقتی که تو در نزدیکی دمشق بودی و داریوش در باب استرداد اسرا مذاکره می‌کرد، من گفتم، این پول گزاف را بگیر و برای حفظ این جماعت (یعنی اسرا) بازوهای آن همه سربازان دلیر را مشغول مدار. حالا بطریق اولی عقیده دارم، که یک زن پیر و دو دختر جوان را با سی هزار تالان طلا معاوضه کنی.

اینها بچه درد می‌خورند، جز اینکه حرکت قشون را کند می‌کنند. با عقد عهدی تو مملکت باثروتی را بی‌جنگ بدست خواهی آورد و قبل از تو احدی این ممالک را، که بین ایستر (دانوب) و فرات واقع است، نداشته. به عقیدۀ من اگر نظرت را به مقدونیّه بیفکنی، به از آن است که به باختر و هند اندازی».

این نطق اسکندر را خوش نیامد و، همین‌که پارمن‌ین لب فروبست، اسکندر دهان بگشاد و چنین گفت: «البتّه من هم پول را بر افتخار ترجیح می‌دادم، اگر بجای پارمن‌ین بودم، ولی من اسکندرم و از فقر نمی‌ترسم. دیگر اینکه فراموش نکرده‌ام، که من تاجر نیستم، من شاهم و دادوستد کار من نیست، بخصوص در موقعی که خرید و فروش در سر اقبال من است. اگر لازم باشد، که من اسرا را رد کنم، افتخار در این است، که من آنها را مانند هدیه‌ای رد کنم، نه اینکه آنها را در ازای وجهی پس بفرستم».

پس از آن اسکندر سفرا را خواسته به آنها چنین گفت: «به داریوش بگوئید، اگر من رحم و مروّت نسبت به اسرا نشان دادم، برای دوستی نبود. طبیعت من مرا باین کار داشت، من نمی‌توانم با اسرا یا زنان جنگ کنم. دشمن من کسی است، که اسلحه بدست دارد. اگر داریوش با حسن نیّت از من تقاضای صلح می‌کرد، شاید