میپذیرفتم، ولی، وقتی که او با نامههایش سربازان مرا به خیانت نسبت بمن تحریک میکند یا دوستان مرا با پول بر ضدّ من برمیانگیزد، من کار دیگر جز تعقیب او نتوانم کرد و در این امر او را دشمن درست قول نمیدانم، بل او را قاتل یا زهردهنده میشمارم. امّا در باب شرایط صلح که پیشنهاد میکند، پذیرفتن این شرایط مانند آن است، که فتح را به او تسلیم کرده باشم: چون او مردانه ممالکی را بمن میدهد، که در اینطرف فرات است (از نظر مقدونیها چنین بوده، ولی از نظر ایرانیان در آن طرف رود مزبور) فکر کنید، که امروز در کجا با من حرف میزنید؟اگر اشتباه نکنم در آن طرف فرات (چون اسکندر بقول کنتکورث از دجله گذشته بود، برای مقدونیها ممالک اینطرف فرات آن طرف بوده) پس ممالکی را بمن وعده میدهد، که اردوی من از آن گذشته است. لذا اوّل مرا از اینجا بیرون کنید، تا من بدانم، که چیزی که بمن میدهید، مال شما است. داریوش با همان سخاوت دختر خود را بمن میدهد و تصوّر میکند، که من نمیدانم، او میخواست دختر خود را به یکی از بندگان خود بدهد. چه افتخار بزرگی است، که او مرا به (مازه) ترجیح میدهد!بروید و شاه خود را آگاه کنید، که هرچه گم کرده و آنچه را که دارد، بهاء جنگ است. با جنگ حدود دو دولت معیّن خواهد شد و سهم هریک از ما دو نفر را جنگ فردا مشخّص خواهد کرد».
سفرا گفتند حالا، که به جنگ مصمّم شدهای، ما را زودتر روانه کن، تا بشاه تصمیم تو را اطّلاع دهیم، زیرا او هم باید در تهیّۀ جنگ باشد. رسولان، همینکه وارد اردوی داریوش شدند، اعلام کردند، که باید جنگ کرد. نوشتههای دیودور با آنچه که ذکر شد، قدری اختلاف دارد. او گوید (کتاب ۱۷، بند ۶۵): داریوش قبل از اینکه حمله کند، هیئتی نزد اسکندر فرستاد، تا ممالکی را، که در اینطرف رود هالیس (برای ایرانیها آن طرف رود مزبور) واقع است، به او واگذارد و دو هزار تالان به او وعده دهد، ولی چون این پیشنهاد قبول نشد، او هیئت دیگری فرستاد، تا از ملاطفت اسکندر نسبت بمادر داریوش و سایر اسرا تشکر کرده این پیشنهاد را باطّلاع او