میداد و از فرار داریوش خبر نداشت، با سوارهنظام خود بجناح چپ مقدونیها حمله کرد و، هرچند پارمنین در رأس سوارهنظام تسّالی و رفقای خود در مقابل مازه پا فشرد، ولی، با وجود شجاعتی که سوارهنظام او بروز داد، مازه مقدونیها را سخت در فشار گذارد و کشتاری مهیب درگرفت. پارمنین، چون دید از عهدۀ مازه برنمیآید و چیزی نمانده، که شکست بخورد، کس نزد اسکندر فرستاده پیغام داد، که اگر اسکندر به کمک نیاید، شکست او حتمی است. این خبر وقتی به اسکندر رسید، که او در تعقیب داریوش از دشت نبرد خیلی دور شده بود. با وجود این، او فوراً امر کرد سوارهنظامش بایستد و، چنانکه نوشتهاند، در این موقع خشم و غضب او را حدّی نبود، چه میدید فتحی را، که بچنگ آورده، از دست میدهد، ولی در این احوال باز اقبال بطرف اسکندر آمد، توضیح آنکه به مازه خبر رسید، که داریوش شکست خورده و فرار کرده. این خبر با وجود بهرهمندی او باعث سستی وی گردید و بر اثر آن از فشار او به مقدونیهائی، که در حال اختلال بودند، کاست. پارمنین از این سستی در ابتداء تعجّب کرد، ولی بعد فوراً موقع را مغتنم شمرد، که از آن استفاده کند و سوارهنظام تسّالی را نزد خود طلبیده به آنها گفت: «ببینید این مردان، که ما را سخت در فشار گذارده بودند، چگونه عقب مینشینند، گوئی که یخ کردهاند. این از اقبال پادشاه ما است، چرا ایستادهاید؟ آیا از عهدۀ اشخاصی هم، که میخواهند فرار کنند، برنمیآیید». تسّالیان این سخن را عین حقیقت تصوّر کرده و جرئت یافته حملات سخت به دستۀ مازه کردند و پس از آن عقبنشینی این سردار بزودی مبدّل بفرار شد، ولی، چون سردار مقدونی از جهت این سستی اطّلاع نداشت، برای تعقیب فراریان نمیکوشید. بنابراین مازه فرصت یافت، که از دجله گذشته و با بقیة السّیف دستۀ خود مستقیماً بطرف بابل رانده بشهر مزبور برسد.
دیودور گوید، که، چون فرستادۀ پارمنین برگشته گفت، اسکندر را، از این جهت که در تعقیب داریوش است، نیافته، این خبر باعث قوّت قلب سردار مزبور