چنان درهم دویده بود، که عبور محال بنظر میآمد. در این موقع یأسی شدید بر مقدونیها مستولی گشت، چنانکه نزدیک بود گریه کنند. تاریکی بیحدّ اطراف آنها را فروگرفته و درختان چنان سدّی از بالا ساخته بود، که روشنائی ستارگان هم باین محلّ نمیرسید. در همین احوال بادهای شدید سر درختان را بهم میزد و صداهای موحش در اطراف مقدونیها طنین میانداخت. بالاخره روز در رسید و از وحشت مقدونیها کاست، چنانکه توانستند قسمتی را از دره دور زده بگذرند، بعد مقدونیها بالا رفته به قلّه کوه رسیدند و در آنجا به قراولانی از سپاه پارسی برخوردند. پارسیها بیدرنگ اسلحه برگرفته حمله بردند، بعد بعضی از آنها مقاومت و برخی فرار کردند و بر اثر چکاچاک اسلحه، ضجّه و نالۀ افتادگان و مجروحین و فرار قسمتی، که میخواست باردوی اصلی ملحق شود، صدای همهمه و غوغا برخاست و کراتر، چون این صداها را شنید، بطرف معبر تنگ شتافت.
بدین ترتیب بسبب راهنمائی یک اسیر لیکیانی پارسیها دیدند، که از هر طرف اسلحه مقدونیها میدرخشد و هر آن در اطراف آنها بر مخاطرات میافزاید. معلوم بود، که محصور شدهاند: نه راه پیش دارند و نه راه پس. با وجود این پارسیها تسلیم نشدند و جدالی کردند، که خاطرۀ آن در تاریخ باقی ماند.
نبرد دلیران سخت بود و پافشاری پارسیها به حدّی، که مردان غیر مسلّح حمله به مقدونیها کرده آنها را میگرفتند و با سنگینی خود به زیر میکشیدند و بعد، با تیرهای خود مقدونیها، آنها را میکشتند. در این احوال آریبرزن، با چهل نفر سوار و پنجهزار پیاده، خود را بیپروا به سپاه مقدونی زده عدّهای زیاد از دشمن بکشت و تلفات زیادی هم داد، ولی موفّق شد، که از میان سپاه مقدونی بگذرد، یعنی از محاصره بیرون جست. او چنین کرد، تا به کمک پایتخت بشتابد و آن را قبل از رسیدن مقدونیها اشغال کند، ولی قشونی، که اسکندر با آمینتاس، فیلوتاس و سنوس از راه جلگه بطرف پارس فرستاده بود، از اجرای قصد او مانع گردید. این قسمت مأمور بود، بر رودی، که از دخول به پارس مانع است، پلی بسازد.