روایت دیودور
از نوشتههای مورّخ مزبور آنچه با شرح مذکور تفاوت دارد این است (کتاب ۱۷، بند ۶۹-۷۲): تیریداد به اسکندر نوشت، که داریوش قشونی برای حفظ تختجمشید فرستاده و اگر او زودتر وارد شود، به آسانی شهر را خواهد گرفت. اسکندر بر اثر این نامه شتافت و پلی روی آراکس ساخته گذشت. بعد دیودور آمدن اسرای یونانی را شرح میدهد، ولی عدّۀ آنها را هشتصد نفر مینویسد (نه چهار هزار نفر). ژوستن هم همین عدّه را ذکر کرده (کتاب ۱۱، بند ۱۴). راجع به تختجمشید دیودور گوید: اسکندر اعلان کرد، که این شهر بدترین دشمن یونان است و دستور داد، که به استثنای قصر تمام شهر را غارت کنند. در آن زمان شهری در زیر آفتاب به ثروت این شهر نبود: خانههای اهالی پر بود از ثروتی، که در مدّت سالهای دراز جمع کرده بودند، سربازان مقدونی وارد خانهها شده اهالی را میکشتند و اموال را غارت میکردند، طلا و نقره و پارچههای ارغوانی و اشیاء نفیسه را کسی نمیتوانست شماره کند. این شهر بزرگ و نامی شاهان مورد توهین و غارت و خرابی گردید و یک روز غارت این شهر، مقدونیهای حریص را کفایت نکرد. اینها در سر اشیاء غارتی دست یکدیگر را میانداختند و حتّی یکدیگر را میکشتند و اشیاء نفیسه را خرد میکردند. زنان را با زینتها میربودند و بعد آنها را بردهوار میفروختند. چنین بود طالع تختجمشید، که بدبختی کنونیاش با عظمت گذشتهاش مقابلی میکرد.
اسکندر به ارگ وارد شد و خزانهای، که از زمان کوروش تهیه شده بود، بتصرّف او درآمد. مقدار طلا را اگر به قیمت نقره تسعیر کنیم، ۱۲۰ هزار تالان بود.
او سه هزار شتر و عدّۀ زیادی قاطر از شوش و بابل خواست، تا این ذخایر را حمل کند، زیرا اعتماد به اهالی پارس نداشت و بعلاوه میخواست این شهر را زیر و زبر کند. بعد دیودور گوید: بیمناسبت نیست، که از قصر عالی این شهر چند کلمه بگوئیم. ارگ خیلی بزرگ بود و آن را سه دیوار احاطه داشت. اوّلی، که گران تمام شده و بارتفاع شانزده ارش بود به برجهائی منتهی میشد، دوّمی که مانند اوّلی بود،