که داشتی، بلند کنم» اسکندر این بگفت، لختی در اندیشه فرورفت و پس از آن بگذشت[۱]. چون قشون مقدونی میبایست استراحت کند و این فصل هم زمستان بود، اسکندر چهار ماه در اینجا بماند. در دفعۀ اوّل، که اسکندر بر تخت شاهان پارس نشست و زیر چتر سایهبان قرار گرفت، دمارات کرنتی، که دوست فیلیپ بود و اسکندر را بسیار دوست میداشت، مانند پیرمرد خوبی زار بگریست از اینکه یونانیهائی، که در جنگ کشته شدند، این لذّت را نداشتند که اسکندر را بر تخت داریوش بینند. بعد پلوتارک قضیّۀ آتش زدن قصر تختجمشید را حکایت کرده گوید، تائیس زن آتّیکی، که معشوقۀ بطلمیوس بشمار میرفت، نطقی کرد، که موافق روح وطنش بود، ولی فوق احوالی که داشت (یعنی این نطق باین زن بدعمل نمیبرازید). مضمون نطق تقریباً همان است، که دیودور نوشته و شرح سوزانیدن قصر نیز همان. پلوتارک فقط این جمله را افزوده: مقدونیها خوشحال بودند از سوزانیدن این قصر، زیرا تصوّر میکردند، که اسکندر نمیخواهد در مملکت خارجیها بماند و مایل است به مقدونیّه برگردد. بعضی گویند، که این عمل اسکندر عمدی بود نه از مستی، ولی همه گویند، که پس از این اقدام او زود پشیمان گردید و امر کرد آتش را خاموش کنند (معنی «همه» مصداق ندارد، زیرا دیودور و آرّیان چنین نمیگویند).
روایت آرّیان
مورّخ مذکور گوید (کتاب ۳، فصل ۶، بند ۵): اسکندر فراساارت[۲]. را والی پارس کرد و قصر شاهان را برخلاف عقیدۀ پارمنین آتش زد. سردار مزبور میگفت، که این کار بیهیچ مزیتی فتوحات اسکندر را خراب میکند، زیرا آسیائیها تصوّر خواهند کرد، که اسکندر مقصودی جز غارت و خرابی آسیا ندارد و نمیخواهد آن را نگاه دارد، ولی اسکندر جواب داد: «لشکری از پارس بیونان آمد، آتن را خراب کرد و معابد را آتش زد. من باید انتقام این کردار را بکشم». اسکندر در اینجا بیاحتیاطی کرد، زیرا با این