جنگ یا مقاومت کرده باشد، پس از تسخیر خراب و اهالی آن را آزار نکنند و مقدّسات و عادات آنها را محترم بدارند، مگر در مورد معامله متقابله یا در ازای شورش، آنهم وقتی که شورش تکرار یافته باشد. از این قاعده فقط کبوجیه مستثنی است، آنهم پس از اقامت چندماههاش در مصر و درباره او، چنانکه میدانیم، خود هرودوت نوشته، که از کودکی به «مرض مقدّس» یا صرع مبتلا بود و عقل درستی نداشت و داریوش اوّل در کتیبۀ بیستون گوید، که قلوب مردم از او برگشت و بطرف گئومات مغ رفتند. حالا باید دید جهت این نظر تسامح و تساهل نسبت بمذاهب خارجه چه بوده و چرا شاهان هخامنشی مانند شاهان ساسانی تعصّب دینی بروز ندادهاند؟جواب این مسئله آسان نیست، زیرا ما از گذشتههای آریانهای ایرانی در قرون قبل از تاریخ اطّلاع نداریم، تا بتوانیم معیّن کنیم، که خصایص ملّی آنها از اثر چه عواملی حاصل شده بود. آنچه در قرون تاریخی مشاهده میشود، نتیجه میباشد و این نتیجه چنین است: آریانهای ایرانی، وقتی که به ایران آمدهاند، دو چیز از خصایص آنها بوده. شکل ملوکالطّوایفی در حکومت و تساهل در امور دینی. هخامنشیها بواسطۀ همسایگی با بابل و آسور مرکزیت را از آنها اقتباس کرده از حیث تشکیلات در تحت نفوذ همسایگان غربی خود درآمدند، ولی تساهل را در امور دینی از دست ندادند. اشکانیان، که دور از بابل و آسور بودند، هر دو خصلت را حفظ کردند. امّا ساسانیان، که بیش از هخامنشیها در تحت نفوذ ملل آسیای غربی و روم و بیزانس درآمده بودند، هر دو صفت را فاقد گشتند. جریان وقایع در دورۀ اشکانی و ساسانی این نظر را نیک مبرهن میدارد، چنانکه ذکرش بیاید.
مبحث دوم-اخلاق و عادات
از مورّخین یونانی دو کس از اخلاق و عادات ایرانیان دورۀ هخامنشی شمّهای مخصوصا صحبت داشته. یکی هرودوت است و دیگری کزنفون و هر دو با اوضاع ایران زمان خود آشنا بودهاند. سترابون هم چیزهائی نوشته، ولی بیشتر از دو نویسندۀ مذکور اقتباس کرده.