پلوتارک واضح است، که این حکایت را افسانه میدانسته و اطّلاعی که راجع بعبور اسکندر از ارکسارت میدهد، راجع بزمان دیگری است، یعنی مربوط به اوانی که اسکندر از سیحون گذشته (چنانکه در جای خود بیاید). بنابراین اسکندر، زمانی که در گرگان بوده، از اترک و بلکه از گرگان به آن طرف تجاوز نکرده. این حکایت ضمناً میرساند، که کنتکورث جغرافیای ممالکی را، که در شمال ایران آن روزی واقع و از رود دن تا سیحون ممتد بوده، نمیدانسته و الاّ دن را با سیحون یک رود نمیدانست، یا مردمان قفقازیّه غربی را با گرگان مربوط نمیداشت.
تغییر اخلاق اسکندر
چنانکه از نوشتههای مورّخین قدیم دیده میشود، اسکندر مقارن این زمان وضع خود را تغییر داد: دیودور گوید (کتاب ۱۷، بند ۷۵): چون اسکندر تقریباًً به انتهای آمال خود و بذروه اقتدار رسید، وضع خود را تغییر داده تجمّلات پارسیها و درخشندگی دربار آسیائی را پذیرفت. اوّلا او دربانهائی از اهالی آسیا برای خود برگزید و ملتزمین و قراولانی انتخاب کرد، که تماماً از مردمان نامی مملکت (یعنی ایران) بودند و یکی از آنها اگزاثرس[۱] برادر داریوش بود. بعد بزودی تاج پارسی بر سر گذاشت و به استثنای آناکسیرید[۲] (شلوار گشاد) و کاندیس[۳] (ردای آستیندار) کمرچین و سایر البسۀ پارسی پوشید.
پس از آن او به پسربچههای محبوب خود لباس ارغوانی و به اسبان خود زین و برگ پارسی داد. بالاخره او مانند داریوش زنان غیر عقدی زیاد از میان زیباترین زنان تمام ممالک آسیا برگزید. عدّۀ آنها به عدّۀ روزهای سال بود و هر شب تمام این زنها دور رختخواب او جمع میشدند، در این انتظار که اسکندر یکی را از میان آنان برای آن شب برگزیند. با وجود این وضع، اسکندر از ترس اینکه مقدونیها از او متنفّر نشوند، غالبا به اخلاق قدیم خود برمیگشت و اگر میدید، که عدّۀ زیادی از آنها رفتار او را انتقاد میکنند، میکوشید، که اینها را با هدایا ساکت کند. کنتکورث در این باب چنین نوشته (کتاب ۶، بند ۶): در اینجا