که به پدر میورزید، گفتهها را باور نمیکرد.
بطلمیوس، گوید که جانی را در پیش مقدونیها حاضر کردند و اسکندر او را در مجمع عمومی مقصّر قرار داد. در ابتداء فیلوتاس خود را برئ دانست، ولی شهود ثابت کردند، که او از کنگاشها آگاه بود، بیاینکه اسکندر را مطّلع دارد، و حال آنکه روزی دو سه دفعه به خیمه اسکندر داخل میشد. فیلوتاس و شرکاء او تیرباران شدند.
از روایت مذکور معلوم است، که آرّیان بطور رسمی این واقعه را ذکر کرده.
کلیة نوشتههای آرّیان بیک تاریخ رسمی بیشتر شباهت دارد و جهت آن همان است، که خودش کراراً گفته: منبع روایات او یادداشتهای یک سردار یا یک نفر درباری اسکندر است.
قضایای دیگر
پس از کشته شدن فیلوتاس و پس از اینکه حسّ کینهورزی و رقابت تسکین یافت و صفات خوب، شجاعت و وفاداری فیلوتاس و پدرش نسبت به اسکندر به خاطرها آمد، کمکم تأسّف و غمخواری جای کینهتوزی و حقد و حسد را گرفت و بدگوئی از اسکندر شروع شد. اسکندر چون وضع را چنین دید، فهمید، که باید سربازان را مشغول بدارد و چنین کرد: اوّلا آفاریاس[۱] نامی را تحریک کرد، که مجمعی ترتیب داده محاکمه آلکساندر لنسست[۲] را بخواهد.
این شخص نیز از کسانی بود، که در توطئه پوزانیاس بر ضدّ فیلیپ، چنانکه در جای خود گذشت[۳]، دست داشت، ولی، چون پس از مرگ فیلیپ این شخص اوّل کسی بود، که به اسکندر تعظیم کرد و او را شاه خواند، پادشاه مزبور از زجر او صرفنظر کرد، ولی از تقصیرش درنگذشت. بعد، چنانکه ذکر شد[۴]، او را متّهم کردند، که با داریوش مکاتبه دارد و میخواهد اسکندر را بکشد. بر اثر این اتّهام او را گرفته و بمحبس انداخته در غل و زنجیر نگاهش داشتند، ولی در اعدام آلکساندر لنسست از جهت