که گوید: اقبال پا ندارد و فقط دست و بال دارد، وقتی که او دستهای خود را بطرف کسی دراز میکند، اجازه نمیدهد، که بالهای او را بگیرند. بالاخره اگر تو خدائی، باید خیر را در روی زمین انتشار دهی، نه اینکه هرچه دارند از مردمان بستانی و هرگاه انسانی، فکر کن، که تو چیزی دیگر نیستی. دیوانگی بقدری بر افکار تو غلبه یافته، که تو را مجبور کرده خود را فراموش کنی. کسانی، که با آنها جنگ نکردهای، میتوانند دوستان صمیمی تو باشند، زیرا فقط بین اشخاص مساوی ممکن است دوستی محکم گردد و برابری وقتی موجود است، که طرفین نخواستهاند قواء خود را نسبت به یکدیگر بیازمایند. کسانی را، که تو مغلوب ساختهای، برحذر باش، که آنها را دوستان خود بدانی. بین آقا و بنده دوستی محال است و بنابراین حتّی در زمان صلح بین آنها جنگ است. خیال مکن، که سکاها عقد اتحاد را با قسم امضاء میکنند. برای آنها قسم این است، که قولشان را نگاه دارند.
این احتیاطها برای یونانیها خوب است، که اسناد خود را مهر میکنند و خدایان را به شهادت میطلبند. ما مذهب را در این میدانیم، که بتعهّدات خودمان پابست باشیم. کسی که انسان را محترم نمیدارد، خدایان را فریب میدهد. بچه کار آیدت دوستانی، که از حسن نیّت آنان نسبت به خود در شکّی. بعکس تو در ما قراولانی خواهی یافت، که بر دروازۀ آسیا و اروپا جا گرفتهایم. فقط تاناایس ما را از باختر جدا میکند. از آن طرف تاناایس مساکن ما تا تراکیّه امتداد دارد و، چنانکه گویند تراکیّه با مقدونیّه همحدّ است. حالا بر تو است فکر کنی، که با ما، یعنی همحدّ دو مملکتت، باید دوست یا دشمن باشی».
اسکندر جواب داد: که او اقبال خود و نصایح سکاها را در نظر خواهد گرفت و باقبال خود تکیه خواهد داد، تا اعتماد خود را بآن نشان دهد. نصایح سکاها را بکار خواهد بست، تا چیزی که متهوّرانه و خطرناک است نکند.
عبور از سیحون
بعد پس از آنکه رسولان را مرخّص کرد، فرمان داد، که قشون او از سیحون بگذرد و به سپاهیانی، که در دماغه طرّادهها بودند، امر کرد، که سپرها را بالای سر گیرند و به زانو درآیند، تا تیرهای دشمن