عادات پارس بکشند. پس از آن یکی از سرداران پارسی مأمور شد، که او را بهمدان برده اوّل بینی و گوشهای او را ببرد و بعد خود او را بدار آویزد.
آمدن رسولان سکائی نزد اسکندر
بالاتر گفته شد، که چون رسولان سکاهائی، که در آن طرف سیحون سکنی داشتند، از اردوی اسکندر برمیگشتند، او پهریداس[۱] نامی را با آنها فرستاد. این شخص مأمور بود نزد سکاهائی، که در جنوب روسیه کنونی سکنی داشتند، برود. معلوم نیست موضوع مأموریت او چه بوده، ولی از قرائن چنین استنباط میشود، که اسکندر خواسته این سکاها را جلب کند و این سفیر را نزد پادشاه سکاهای اروپائی فرستاده.
به هرحال پهریداس با سفارتی، که پادشاه سکاها فرستاده بود، برگشت و مأموریت سفارت مزبوره این بود: اسکندر دختر پادشاه سکائی را ازدواج کند و اگر نخواهد این کار کند به نجبای مقدونی اجازه دهد، که با دختران نجبای سکائی مزاوجت کنند (آرّیان، کتاب ۴، فصل ۶، بند ۱-کنتکورث، کتاب ۸، بند ۱).
هم در این اوان فراتافرن[۲] پادشاه خوارزم، یعنی مملکتی که در همسایگی ولایت داهیان (دهستان) و ماساژتها بود، سفارتی نزد اسکندر فرستاده اظهار انقیاد کرد و اسکندر هر دو سفارت را خوب پذیرفت. آرّیان گوید، که فراتافرن ۱۵۰۰ اسب برای اسکندر آورده گفت، که میتواند مملکتی را، که نزدیک کلخید است، و نیز مملکت آمازونها را بتصرّف اسکندر بدهد. او جواب داد: حالا میخواهم به هند روم، بعد به مقدونیّه برمیگردم و با تمام قشون برّی و بحری به سکائیّه خواهم رفت و در این وقت از دوستی شما هم استفاده خواهم کرد.
شورش سغد از نو
در این اوان به اسکندر خبر رسید، که سغدیها بقلاع خود رفته باز علم طغیان برافراشتهاند. بر اثر این خبر او باز بطرف آمویه رفت و در کنار آن اردو زد. در این وقت در چادر اسکندر بقول آرّیان (کتاب ۴، فصل ۶، بند ۲) چشمهای فوران کرد و بطلمیوس اوّل کسی بود، که اسکندر را از این معجزه آگاه داشت. آریستاندر غیبگوی اسکندر