قتل کلیتوس، چون از او بیمناک بودند، موافق میل او رفتار کرده با روی خوش به هر کار او مینگریستند. پس از چندی، یعنی قبل از سفر جنگی بهند، اسکندر مصمّم گشت، بعنوان خالی اکتفا نکرده از مقدونیها بخواهد، که او را واقعاً پسر خدا دانسته پرستش کنند، چنانکه خدا را میپرستند. در این وقت، بقول مورّخین عهد قدیم، اسکندر اشخاص چاپلوس و متملّق را به خود نزدیک میداشت و از اقربا یا سرداران نامیاش دوری میجست. از اشخاص دورو یکی آژیس[۱] نام یونانی از آگریان[۲] بود و دیگری کلیون[۳] سیسیلی. این دو نفر با چاپلوسی نزد اسکندر مقرّب گشتند و بواسطۀ آنها اشخاصی رذل و پستفطرت دیگر، دور اسکندر را گرفتند.
اینها همواره به اسکندر میگفتند، که ارباب انواع یونانی مانند هرکول، باکوس کاستور و پللوکس در جنب خدای جدید هیچاند و این نوع سخنان را اسکندر حقیقت میدانست. در عیدی اسکندر ضیافت بزرگ و درخشانی داده تمام سرداران یونانی و مقدونی و پارسیهای ممتاز را بدان دعوت کرد. بعد اسکندر قدری غذا خورده از نهارگاه خارج شد. در غیاب او کلیون، که شعر میساخت، بستایش اسکندر پرداخت و کارهای او را یکایک شمرده گفت «به عقیدۀ من برای اظهار حقشناسی یگانه وسیله این است: حالا که او را خدا میدانیم، این عقیده را اعلان کنیم و برای او قدری کندر بسوزیم. ستایشی، که پارسیها از شاهان خود میکردند، نه فقط مبنی بر تقدّس آنها بود، بل دلالت بر عقل آنان میکرد، زیرا شهامت سلطنت باعث دوام آن است. باکوس و هرکول هم وقتی به درجۀ الوهیّت ارتقاء یافتند، که حسد معاصرین را برطرف کردند. قضاوت اعقاب ما مبنی بر شواهدی خواهد بود، که از رفتار کنونی ما حاصل شده باشد».
(لازم است در اینجا توضیح دهیم، که اشارۀ کلیون بستایش پارسیها نسبت به شاهانشان از نادانی یا از این راه بوده، که سابقهای برای اسکندر ایجاد کند، وگرنه پارسیها در دورۀ هخامنشی هیچگاه شاهان خود را خدا یا پسر آن نمیدانستند و، اگر در پیشگاه آنان به خاک میافتادند اقتضای مراسم درباری و ادب چنین بود، چنانکه تقریباًً تا شصت سال قبل از زمان کنونی ما هم در موقع مرخّصی و عزیمت بصوب مأموریت پای شاه