برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۷۸۸

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

نمی‌تواند بگوید، که او شریک ما بوده، اگرچه مدّتها است، که او بنا بمیل عادل‌تر و رئوف‌ترین پادشاه به مرگ محکوم شده. این است پاداش مقدونیهائی، که در ریختن خون آنان این‌قدر تبذیر می‌کنی و بحیات آنها قدر و قیمتی نمی‌نهی. سی هزار قاطر از دنبالت طلاهای تو را می‌برند، ولی سربازان تو چیزی، که بوطن خود خواهند برد، همانا جاهای زخمهائی است، که در جنگ‌ها برداشته‌اند. تمامی این بلیّات را تحمّل کردیم، تا وقتی که تو خواستی ما را فدای بربرها کنی و عادات مغلوبین را به فاتحین بقبولانی. چون البسه و عادت پارسیها تو را فریفته، و تو اخلاق ما را خوار می‌داری، ما خواستیم پادشاه پارسیها را بکشیم، نه پادشاه مقدونی را. تو یک نفر فراری هستی و ما بنا بحق جنگ، تو را دنبال می‌کنیم: تو خواستی، که مقدونیها در پیشت به خاک افتاده تو را بپرستند، تو می‌گوئی، که فیلیپ پدر تو نیست و اگر خدائی بالاتر از ژوپیتر بود، تو خود ژوپیتر را هم قبول نداشتی. بنا بر این تعجب تو، از اینکه مردمان آزاد نمی‌خواهند نخوت تو را تحمّل کنند، حیرت‌آور است. من از تو می‌پرسم، چه امیدی می‌توانیم به تو داشته باشیم؟ما باید بی‌گناه بمیریم، یا مانند بندگان زندگانی کنیم، و حال آنکه چنین زندگانی بدتر از مرگ است. اگر بتوانی اخلاق خود را اصلاح کنی، زیاد مدیون من خواهی بود، زیرا از زبان من شنیدی، چه چیز را مردان آزاد نمی‌توانند تحمّل کنند.

از خون اقربای ما درگذر و آنها را در پیری دوچار عقوبت مکن، اما ما را بگو به زجرگاه برند، تا نعمتی را، که از مرگ انتظار داریم، از اعدام خود بدست آریم» (کنت‌کورث، کتاب ۸، بند ۶-۷).

پس از آن اسکندر چنین گفت: «آن همه بردباری، که من در موقع نطق این بدبخت نشان دادم، دلیل کافی است بر غلط بودن آنچه، که گفت. خود این بدبخت بجنایتی، که بدترین جنایات است، اقرار کرد، با وجود این خواستم حرفهای او را گوش کنم و حتّی خواستم شما هم با من بشنوید، ولی نمی‌دانستم، کینه‌توزی او باین درجه است، که پس از سوء قصد بحیات من، یعنی به زندگانی پدرش، باز