کنتکورث گوید (کتاب ۸، بند ۱۲): وقتی که اسکندر به تاکسیل وارد شد اومفیس[۱] پادشاه آن با تمام قشون و فیلهایش باستقبال اسکندر آمد. چون اینها بترتیب جنگی حرکت میکردند، در ابتداء اسکندر پنداشت، که او میخواهد جنگ کند و فرمان داد، که سپاه مقدونی اسلحه بردارد و سوارهنظام در جناحین جا گیرد.
هندی، چون این بدید، فهمید که مقدونیها مشتبه شدهاند و برای رفع اشتباه قشون خود را متوقف داشته سواره پیش رفت. اسکندر نیز باستقبال او شتافت. وقتی که هر دو بهم رسیدند، سیمای خوشی نمودند و نسبت به یکدیگر مهربانی کردند، ولی، چون زبان یکدیگر را نمیدانستند، مترجمی خواستند. هندی به اسکندر گفت با تمام قشون خود آمدهام، تا تمامی قوای خود را تسلیم کنم. پس از این اظهار اسکندر دست خود را به علامت صداقت بطرف او دراز کرد و او را به سلطنت این مملکت شناخت. هندی هم ۵۶ فیل با حشم زیاد به اسکندر هدیه کرد. در میان این احشام سه هزار گاو نر بود. بعد اسکندر از او پرسید، که زارعینش زیادترند یا سربازانش. هندی جواب داد، چون من بسرباز بیش از زارع احتیاج دارم، عدّۀ سربازانم بیشتر است. دو دشمن دارم، که یکی آبیسارس[۲] است و دیگری پروس[۳]. هر دو در آن طرف هیداسپاند[۴] و دشمن، هرکه باشد، وقتی که حمله کرد، من جنگ خواهم کرد.
اسکندر چند روز در این محل بماند و تمام امتیازات سلطنتی را به اومفیس رد کرد و او خود را تاکسیل خواند. این عنوان پدرش بود و سلطنت با این عنوان از پادشاهی به جانشین او میرسد. بعد تاکسیل غلّهای را، که به هفستیون داده بود، به اسکندر نشان داد و تاجهائی از زر به اسکندر و درباریان او هدیه کرد و هشتاد تالان نقره باختیار اسکندر گذاشت. اسکندر از این رفتار تاکسیل رقّت یافته هدایای او را پس داد، هزار تالان از غنائمی، که با خود داشت و لباسهائی که از پارسیها گرفته بود، با ظروف طلا و نقره زیاد به او هدیه کرد و سی رأس اسب از طویله خود با زین و برگ به او بخشید. این بخشش اسکندر باعث نارضامندی