بیش از هر رود دیگر هند. پادشاه آن مملکت را کساندرامس[۱] مینامند و قوای او چنین است: ۲۰ هزار سوار، ۱۲۰ هزار پیاده، دو هزار ارّابه و چهار هزار فیل، که در موقع جنگ مسلّح میشوند. اسکندر این حرف را باور نکرد و پروس را طلبیده اطّلاعات او را پرسید. او هم اطّلاعات فهژ را تأیید کرده گفت، این مردم را گاندارید[۲] مینامند (اینجا هم باید اشتباه شده باشد گانگرید صحیحتر بنظر میآید) و پادشاه آنها شخصی است ضعیف النّفس و بینام. او پسر دلاّکی است. پدرش، چون صباحت منظر داشت، محبوب ملکه گردید و او بر اثر عشق، پادشاه را کشته دلاّک را بتخت نشانید. اسکندر فهمید، که طرف شدن با گانداریدها کاری است بس مشکل، ولی، چون کاهنه معبد دلف به او گفته بود، که مغلوب شدنی نیست و کاهن معبد آمّون سلطنت روی زمین را بوی وعده داده بود، امید داشت، که نسبت باین مردم هم فاتح گردد.
روایت کنتکورث
نوشتههای این مورّخ راجع به وقایع پس از جنگ پروس در همان زمینه است، که ذکر شد و در باب سوفیتس، وقتی که او نزد اسکندر آمده، چنین نوشته (کتاب ۹، بند ۳۲): او لباسی داشت ارغوانی و دامنهای آن بساق پا میرسید. صندلهایش از طلا بود و مکلّل بجواهر. دستبند و بازوبند مروارید داشت، به گوشهایش الماسهایی آویخته بود، که از حیث درخشندگی و بزرگی حیرتآور بشمار میرفت. دبوسی[۳] بدست داشت که با زمرّدهای رنگارنگ مزیّن بود. آن را به اسکندر داده اظهار انقیاد کرد.
در اینجا سگهائی هست، که به آنها آموختهاند، هر زمان حیوانی را ببینند، پارس نکنند. این سگهای شکار دشمنان شیرند. بعد کنتکورث از جنگ سگها با شیر حرف زده گوید: آنچه را، که نوشتهاند، من ذکر میکنم و، چون باور ندارم، نه میتوانم آن را تأیید و نه از ذکرش خودداری کنم. باقی نوشتههای او راجع به فهژ و غیره موافق شرحی است، که گذشت.