بند[۱]). پلوتارک سیلّوستیس[۲] نوشته، ولی گوید، که بعضی آن را پسیلتوسیس ۲نامند (اسکندر، بند ۸۷).
روایت کنتکورث
هرچند نوشتههای این مورّخ در زمینه شرحی است، که ذکر شد، باز از جهت بعض تفاوتها در کیفیّات، مفادّ روایت او را درج میکنیم (کتاب ۹، بند ۹): پس از آن اسکندر روانه شده به جزیرهای رسید، که در وسط رود سند واقع بود. در اینجا بیش از آنچه میخواست مجبور شد بماند، توضیح آنکه بلدها فرار کردند و او هر قدر در جستجوی بلد شد، کسی را نیافت و بالاخره مصمّم گشت، خود با سپاهش پیش رود، تا به اوقیانوس برسد، زیرا میخواست بگویند، که او بآخر دنیا رسیده در این وقت او از جائی به جائی میرفت، بیاینکه بداند، چه مسافتی تا اوقیانوس باقی است، چه مردمانی در سواحل سکنی دارند و مصبّ تا کجا قابل کشتیرانی است. پس از طی چهارصد استاد (تقریباً سیزده فرسنگ) ملاّحان به او گفتند، که رایحه دریا را استشمام میکنند.
اسکندر از شعف در پوست نمیگنجید و به آنها میگفت، محکمتر پارو بزنید، ما بآخر دنیا رسیدهایم و دیگر جنگی در پیش نداریم. بزودی ما تمام دنیا را تصرّف خواهیم کرد. در این احوال چند نفر مقدونی پیاده شدند، تا مگر از اهالی محلّ کسی را یافته اطّلاعاتی از او تحصیل کنند. اینها، چندانکه گشتند، کسی را ندیدند. بالاخره در کلبهای چند نفر یافتند، که پنهان شده بودند و آنها گفتند «دریا را ما نمیشناسیم و فقط میدانیم، که اگر سه روز دیگر راه بروید، به جائی خواهید رسید، که آبشیرین طعم خود را تغییر میدهد». مقدونیها فهمیدند، که در آنجا دریا شروع میشود و به کشتیها نشسته راندند. شادی آنها را حدی نبود، زیرا خیال میکردند، که اسکندر به غایت آمال خود رسیده و پس از آن دیگر رنج و تعبی برای آنها نخواهد بود. بنابراین هر روز، که میگذشت، بر بهجت و مسرّت آنان میافزود. روز سوّم رسیدند به جائی، که آب دریا با آب رود سند مخلوط میشود. در اینجا