برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۹۲۸

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

از هیفاز هم می‌گذشت، کسی که از دو مصبّ سند به دریای بزرگ رفت و از کویرهای گدروزی (بلوچستان) با لشکری گذشت، و حال آنکه قبل از او کسی با لشکرش از آنجاها بیرون نرفته بود، کسی که کرمان و مملکت اوری‌تیان را به اطاعت درآورد، شخصی که بحریّه‌اش را از سند بقلب پارس رسانید، چنین کس را شما تنها گذاردید و او مجبور گردید بقول و صداقت خارجی‌های مغلوب تکیه کند. این چیزها را به هموطنان خود بگوئید و پس از آن خواهید دید، چه افتخاراتی در نظر مردم و چه لیاقتی در نزد خدایان خواهید داشت. بروید!»

پس از این نطق، اسکندر به خیمه خود درآمد و در مدّت دو روز حتّی نزدیکترین دوستان خود را نپذیرفت و در فکر خودش هم نبود. روز سوّم پارسیها را خواسته فرماندهی قشون را بین آنها تقسیم کرد و از آنها به کسانی، که از خویشان او بودند، اجازه داد او را ببوسند.

بهت مقدونیها، آشتی کردن طرفین

بعد آرّیان گوید (کتاب ۷، فصل ۳، بند ۳): نطق اسکندر در ابتداء باعث بهت مقدونیها گردید و همه خاموشی دیجور (کدورت‌آمیز) گزیدند. جز هترها و سوماتوفیلاکس کسی از دنبال او نرفت. مقدونیها نمی‌دانستند، چه کنند، حرف بزنند یا نزنند و خاموش بمانند، بروند یا بمانند، ولی همین‌که آگاه شدند، که اسکندر فرماندهی را به پارسی‌ها داده، خارجیها را در قشون داخل کرده، دسته‌های هترهای پیاده و سواره و دارندگان سپرهای نقره و آژما فقط از پارسیها ترکیب می‌شود و پارسیها عناوین و جاهای آنها را اشغال می‌کنند، شکیبائی را از دست داده بطرف چادرهای اسکندر هجوم بردند و اشکها ریخته گفتند شب و روز در مدخل خیمه خواهند ماند، تا دل اسکندر را بدست آرند و حاضرند، که مقصّرین این شورش را به اسکندر تسلیم کنند. اسکندر، پس از اینکه آنها را در این وضع دید، نزدیک شده از ناله و زاری آنها رقّت یافت و با آنها گریست. مقدونیها در