برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۹۳۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

یکجا جمع شوند و خطاب به آنها کرده چنین گفت (کتاب ۱۰ بند ۲): «وقتی که من از اروپا به آسیا می‌آمدم، به خود وعده می‌دادم، که عدّه زیادی از ملل نامی و میلیونها نفوس را به دولت خود بیفزایم و از اینکه در این باب شهرت را باور داشتم اشتباهی نکرده‌ام. بعد مزایائی دیگر باین مسئله افزود: در اینجا مردمانی یافتم که شجاع‌اند و نسبت به پادشاه خود باعلی درجه باوفا. من تصوّر می‌کردم، که همه چیز در تجمّلات مستغرق است و از فرط تمکّن همه در عیش و عشرت غوطه‌ورند، ولی خدایان را به شهادت می‌طلبم، که شما هم سختی‌های جنگ را روحا و جسماً خوب تحمّل می‌کنید و با اینکه سربازان شجاعید، وفاداری را کمتر از شجاعت باعث نام و شرف نمی‌دانید. امروز اوّل دفعه‌ای است، که به آواز بلند این صفات شما را می‌ستایم، ولی مدّتها است، که از این خصائل شما آگاهم. این است، که از میان شما جوانان ممتاز را برگزیدم و در لشکر خود داخل کردم لباس و اسلحه شما همان است (یعنی لباس و اسلحه سایر افراد قشون). شما به از دیگران اطاعت می‌کنید و رؤساء را محترم می‌دارید. شما البته دیدید، که من دختر اکساترس[۱] را ازدواج کردم و پست ندانستم، که طفلی از زن مغلوبه داشته باشم و بعد، چون شایق بودم، که اعقاب من زیاد باشند، دختر داریوش را ازدواج کردم و به گرامی‌ترین دوستان خود گفتم، دختران مغلوبین را ازدواج کنند، تا با این علقه مقدّس تفاوتی، که بین فاتحین و مغلوبین هست، زائل گردد. باور کنید، که شما برای من سربازان حقیقی هستید نه عاریتی. آسیا و اروپا یک دولت را تشکیل می‌دهند. من اسلحه مقدونیها را بشما می‌دهم و قدمت را با چیزی، که بیگانه و تازه است، پیوند می‌کنم. شما هم‌وطنان و سربازان من هستید و از این ببعد همگی همرنگیم. نه برای پارسیها شرمساری است، که عادت مقدونی را بپذیرند و نه مقدونیها عار دارند، که از پارسیها تقلید کنند. برای مردمانی، که مقدّر است در تحت حکومت یک پادشاه باشند، قوانین باید یکی باشد». پس از این نطق اسکندر قراولان و مستحفظین خود را از میان پارسیها برگزید،


  1. اکسارتس آرّیان.