برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۹۴۸

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

و غیب‌گوئی معروف بودند، به او رسیدند. اینها، چون از ستاره‌شناسی یافته بودند، که اسکندر در این شهر خواهد مرد، مسنّ‌ترین اشخاص خود را فرستاده بودند، تا از ورود اسکندر به بابل ممانعت کرده بگویند، که اگر اسکندر مقبره بلوس را، که پارسیها خراب کرده‌اند، بسازد، از این خطر نجات خواهد یافت. او باید نقشه خود را تغییر داده از شهر دور شود. به‌له‌فان‌تس[۱] رئیس کلدانیها از ترس اسکندر جرئت نکرد با او مواجه شود و بنابراین مطلب را بتوسط نه‌آرخ به اسکندر پیغام داد. اسکندر از این پیشگوئی متوحش شد، زیرا عقیده به بصیرت کلدانیها داشت.

بعد قسمت بیشتر دوستان خود را به بابل فرستاد و خودش راه را کج کرده در ۲۰۰ استادی این شهر اردو زد. همه از این کار اسکندر متحیّر گشتند و یونانی‌های زیاد و نیز آناکسارک[۲] با فیلسوفان مذهب (یعنی مکتب) خود، نزد اسکندر رفته جهت را پرسیدند و بعد، که آن را دانستند، تمام مهارتشان را در استدلال بکار بردند، تا به اسکندر بفهمانند، که علم غیب‌گوئی و بخصوص علمی، که کلدانیان بآن معتقدند، مبنائی ندارد. نتیجه استدلال این اشخاص چنان بود، که اثر گفته کلدانیان از روح اسکندر زائل شد و او تصمیم خود را تغییر داده وارد بابل گردید.

اهالی این شهر مانند سابق از اسکندر و قشون او پذیرائی شایان کردند و همه بواسطه وفور نعمت در عیش و عشرت فرورفتند.

آمدن سفرای خارجه نزد اسکندر

بعد مورّخ مزبور چنین گوید (کتاب ۱۷، بند ۱۱۳):

در این سال (یعنی در سالی که با ۳۲۴ ق. م تطبیق شده ولی این تاریخ صحیح نیست، زیرا اسکندر در ۳۲۳ ق. م درگذشت) تقریباً سفرای تمام ممالک روی زمین نزد اسکندر آمدند. بعضی با این مقصود، که او را از فتوحاتی که کرده تبریک گویند، برخی برای اینکه به او تاجهائی تقدیم کنند، عدّه‌ای هدایائی برای او آوردند، بعضی می‌خواستند عهد دوستی و یگانگی با او ببندند. بالاخره برخی می‌خواستند نسبتهایی را، که به آنها


  1. Belephantes.
  2. Anaxarque.