باید بخاطر آورد، که چون اسکندر به خیمه مادر داریوش درآمد و او هفستیون را اسکندر تصوّر کرده نسبت به او تکریمات معموله را بجا آورد و بعد، که فهمید اشتباه کرده، عذر خواست، اسکندر جواب داد: «مادر، به خودتان زحمت مدهید. او هم اسکندر است». خلاصه بقدری هفستیون نزد اسکندر دارای اعتبار و آزادی نطق بود، که چون المپیاس مانند دشمنی به او حسد برد و در نامهای از او بد گفته تهدیدش کرد، او جوابی سخت بمادر اسکندر داد، که باین عبارت خاتمه مییافت: «بس است افترا و تهمت، از غضب و تهدیدات منصرف شوید، و الا بدانید، که ما چندان وقعی باین حرفها نمینهیم، زیرا اسکندر از همه قویتر است».
اسکندر تدارکات زیاد برای مراسم دفن دید، بتمام شهرهای همجوار امر کرد، به درخشندگی این مراسم کمک کنند و به همه اهالی آسیا دستور داد چیزی را، که پارسیها آتش مقدّس مینامند، خاموش دارند و فقط بعد از دفن بیفروزند. چون پارسیها این کار را در موقع فوت شاهان خود میکردند، مردم این حکم را به فال بد گرفته گفتند، که اسکندر بزودی خواهد مرد. غرائب دیگری نیز نزدیکی مرگ اسکندر را خبر میداد و، ما پس از اینکه مراسم دفن هفستیون را ذکر کردیم، از آن صحبت خواهیم داشت. تمام دوستان اسکندر برای خوشآمد او صورت هفستیون را از عاج و طلا و سایر موادّ گرانبها ساختند و خود اسکندر معماران و جمعی از کارگران را جمع کرده گفت، قسمتی از دیوار بابل را به مسافت ده استاد (ثلث فرسنگ) خراب کنند و آجرها را کنار بگذارند. بعد او نقشه محلّی را، که میبایست در آنجا آتشی روشن کنند، کشید. محلّ مزبور شکل مربعی را داشت، که هرکدام از اضلاع آن به مسافت یک استاد (۱۸۵ مطر) امتداد مییافت.
این بنای مربع دارای سی غرفه بود و سی درخت خرما آن را میپوشید. دور بنا را زینت داده بودند. بنا پنج طبقه داشت و هر طبقه به نحوی مخصوص آراسته و پیراسته بود، چنانکه طبقه اوّلی حاوی مجسّمههای مردان مسلّح و هیکل دو کماندار بود، که به زانو درآمده بودند. فاصلهها در اینجا با پردههای ارغوانی پوشیده بود. طبقه دوّم را با جارهائی، که هرکدام به بلندی ۱۵ ارش میرسید، مزین داشته دستههای این