برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۱۹۷۳

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

این است گفته‌های پلوتارک راجع به روزهای آخری اسکندر. اکنون باید دید، که بعض مورّخین دیگر چه نوشته‌اند.

روایت کنت‌کورث

این مورّخ گوید (کتاب ۱۰، بند ۴): چون اسکندر از بابل خارج شد، که به ترعه پالاّکوب برود، پیش‌گوئی کلدانیان را استهزاء کرده گفت: «من صحیح و سالم از بابل بیرون رفتم» (آرّیان هم باین گفته اشاره کرده). بعد، وقتی که اسکندر در بستر خوابید و در مدّت شش روز بکلّی ضعیف گشت، سربازانش خواستند او را ببینند و، چون صاحب‌منصبان آنها نتوانستند مانع شوند، سپاهیانش به اطاق اسکندر درآمدند و اشکها ریختند. در این حال اسکندر گفت:

«آیا کسی پس از مرگ من پیدا خواهد شد، که به چنین مردی فرمان دهد» . حیرت‌آور است گفتن و شنیدنش، که اسکندر با وجود مرض شدید در یک حال بماند، تا تمام سپاهیانش از پیش او گذشتند و بعد، از شدّت خستگی افتاد. سپس حلقه‌ای را از انگشت خود بیرون آورده به پردیکّاس داد و توصیه کرد، که نعشش را بمعبد آمّون ببرند. از او پرسیدند، که دولت خود را برای کی می‌گذارد، جواب داد «به آنکه از همه شایسته‌تر است» و بعد گفت پیش‌بینی می‌کنم، که در موقع این مشاجره برای مراسم دفن من بازی‌های بزرگ تدارک خواهند کرد. پردیکّاس از او پرسید: چه وقت برای شما تکریمات الوهیّت را بجا آرند؟اسکندر جواب داد: 
«وقتی که شما سعادت‌مند شدید» . بعد مورّخ مزبور توصیف کرده (کتاب ۱۰، بند ۵) ، که چگونه مرگ اسکندر باعث اندوه و دهشت همه گشت. مقدونی و پارسی در این فاجعه شریک بودند. پارسی‌ها موافق عادات خود سرشان را تراشیده و موها را زده غرق حزن و اندوه شدند. سپس، بعد از تمجیدات زیاد از اسکندر، کنت‌کورث گوید، که صفات خوب اسکندر از طبیعت او بود و صفات بد از جوانی و ثروت زیاد. بقدری که اقبال با او مساعد بود، با هیچ‌کس نبود. اقبالش بود، که چندین بار از مخاطرات بزرگ نجاتش داد. می‌توان گفت، که او اقبال را در ید اقتدار خود داشت. مقدونیها پس از مرگ او پشیمان گشتند، که چرا او را نپرستیدند و می‌گفتند، ما حق‌ناشناسی خود را نمودیم، زیرا گوش او را از شنیدن