برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۲۱۴۹

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

داعیه‌ای نداشتند. مردمان آسیائی پادشاهان را نه خدا می‌دانستند، نه اولاد یا اقربای او، آنها فقط عقیده داشتند، که نصب شاهان به سلطنت از طرف خدا است.

شاهان به اراده خدا مملکت را اداره می‌کنند و بفضل خدا بر دشمنان غالب می‌آیند (در ایران مثلاً فروهر بالای سر شاه پرواز می‌کند-حجّاری‌های بیستون و تخت جمشید) بنابراین باید گفت، که «عبادت شاه» یعنی پرستش شاه و قربان کردن برای او و تشکیلاتی برای پرستش او در زمان حیات و بعد از مرگش معمول و مقرّر نبود و در دفعه اوّل، که باین وضع در آسیا برمی‌خوریم در زمان سلوکیها است.

اکنون باید دید، که این مذهب شاهی، که سلوکی‌ها در آسیا پدید آوردند، یا این بدعت ناشایست چیست. بعضی مانند کرنمان [۱]تصوّر کرده‌اند، که داعیه الوهیّت سلوکی‌ها شدیدتر از داعیه الوهیّت بطالسه بوده، زیرا پادشاه سلوکی خودش را خدا می‌دانست، چنانکه می‌گفتند، زوس سلکوس نیکاتور (یعنی خدای بزرگ سلکوس نیکاتور) یا آپلّن آنتیوخوس سوتر (یعنی خدای آفتاب آنتیوخوس سوتر). برخی مانند کرست [۲]عقیده دارند، که بطلمیوس برای مصریها در حال حیاتش خدائی بود، امّا سلوکی فقط شخصی است مقدّس و کاهنان مخصوصی برای تقدیس خود دارد، ولی بعد از مرگش او را خدا میدانند، بنابراین ممکن است او را در زمان حیاتش هم خدا بخوانند و پادشاه نامند. حل این مسئله بواسطه فقدان مدارک کافی مشکل است و هنوز این مسئله کاملاً روشن نشده است. بنابراین برای اظهار عقیده بهتر است به خود اوضاع و احوال رجوع کرده ببینیم، از آن چه برمی‌آید. از اوضاع زمان اسکندر صراحتاً می‌بینیم، که او اوّل کسی است، که در آسیا خود را پسر خدا می‌داند و از اطرافیان خود می‌خواهد درباره او این عنوان را استعمال کنند و او را بپرستند. چون در جای خود (باب اوّل، کتاب سوّم) مشروحاً احوال اسکندر را ذکر کرده‌ایم، در اینجا تکرار زاید است، همین‌قدر گوئیم، که ایراد بعض یونانیها بر اسکندر بپیش قدمی کالّیس‌تن فیلسوف


________________________________________

  1. Cornemann.
  2. Kaerst.