پادشاه پارتیها رسیدند و با کلماتی کم، موضوع مأموریت خود را بیان کردند.
مضمون نطق آنها چنین بود: «اگر این لشکر را رومیها فرستادهاند، پادشاه ما با آن جنگ خواهد کرد و به کسی امان نخواهد داد، ولی، اگر چنانکه بما گفتهاند، این جنگ بر ضدّ اراده روم است و شما برای منافع شخصی با اسلحه داخل مملکت پارتیها شده شهرهای ما را تصرّف کردهاید، ارشک برای نشان دادن اعتدال خود حاضر است، که رحم به پیری شما کرده، به رومیهائیکه در شهرهای او هستند، اجازه بدهد بیرون روند، زیرا پادشاه ما این رومیها را محبوسین خود میداند نه ساخلو شهرها». کراسّوس با تکبّر جواب داد: «نیّتم را در سلوکیّه بشما اعلام خواهم کرد». پس از این جواب مسنّترین سفرا، که ویزیگس[۱] نام داشت، بنای خنده را گذارده و کف دست خود را نشان داده گفت: «کراسّوس، اگر از کف دست من موئی خواهد روئید، تو هم سلوکیّه را خواهی دید». پس از آن فرستادگان بیرون رفتند و نزد هیرود[۲] پادشاهشان برگشته گفتند: «باید فقط در فکر جنگ بود» (پلوتارک، کتاب کراسّوس بند ۲۲).
رسیدن اخبار موحش
در این احوال چند نفر از سربازان رومی، که از ساخلو شهرهای بین النهرین با مخاطرات زیاد فرار کرده بودند، برای کراسّوس خبرهای وحشتناک آوردند. آنها میگفتند، ما با چشمان خودمان دیدیم، که عدّه دشمن خیلی زیاد است و جدال آنها را در موقع حمله بشهرها تماشا کردیم. بعد، چنانکه در مواقع ترس عادت مردم است، مخاطرات را بیش از حقیقت آن بزرگ کرده میگفتند: «پارتیها مردمی هستند، که از تعقیب آنها نمیتوان جان بدر برد و اگر فرار کنند، نمیتوان به آنها رسید.
تیرهائی دارند، که رومیها با آن آشنا نیستند و با نیروئی تیر میاندازند، که نمیشود، سرعت آن را مشاهده کرد و، قبل از اینکه شخص دررفتن تیر را از کمان ببیند،