سرمائی، که داشت شروع میشد، پارتیها او را به خودش واگذارده بروند. بنابراین فرهاد دستور داد، که پارتیها به رومیهائی، که برای تحصیل علوفه یا در موارد دیگر باطراف میروند، ملایمتر حمله کنند و به آنها بگویند، که خود پادشاه پارت شجاعت آنها را میستاید و آنها را بهترین جنگی میداند. صاحبمنصبان پارتی، موافق این دستور، سواره به رومیها نزدیک میشدند و داخل صحبت با آنها گشته به آنتونیوس ناسزا میگفتند، که چرا با فرهاد صلح نمیکند و آن همه اشخاص دلیر (یعنی رومیها را) بکشتن میدهد، او لجاجت میکند، و حال آنکه دو دشمن قوی در پیش دارد: یکی زمستان است و دیگری قحطی. بالاخره کار را به جائی خواهد رسانید، که اگر فرهاد بخواهد هم تسهیلاتی برای رومیها فراهم آرد، کاری نتواند کرد (آنتونیوس، بند ۴۲).
این سخنان پارتیها را دوستان آنتونیوس به او رسانیدند و اگرچه باعث امیدواریش گردید، با وجود این نخواست در صلح را بکوبد، ولی خواست بداند، که این سخنان را خود شاه قبول دارد یا نه. پارتیها جواب دادند بلی و به رومیها گفتند از چیزی نترسید و بشاه اطمینان داشته باشید. پس از آن، آنتونیوس، برای اینکه فرهاد تصوّر نکند، که او خوشبخت است، به هر قیمتی، که باشد، از دست پارتیها جان بدر برد، چند نفر از دوستان خود را نزد فرهاد فرستاد، تا از او بخواهند بیرقهای رومی را، که در جنگ کراسّوس گرفتهاند، پس بدهد و اسراء را ردّ کند. فرهاد جواب داد، که چیزی یا کسی را ردّ نخواهد کرد، ولی اگر آنتونیوس بخواهد، فوراً عقب بنشیند، او برای صلح حاضر است و خطّ عقبنشینی رومیها را تأمین خواهد کرد، آنتونیوس راضی شد و چند روز بعد باروبنه خود را بسته حرکت کرد.
او شخصی بود، که از هرکس دیگر بهتر میتوانست با جماعتی حرف بزند و قشونی را با نطق خود اداره کند، ولی در این مورد از جهت شرمساری و نیز یأسی، که بر او غلبه کرده بود، رأسا از تشویق سربازان خودداری کرد و این کار را به دومیثیوس- انوباربوس[۱] محوّل داشت.
- ↑ Domitius Enobarbus.