کاراکالاّ از زمانی که بجای پدر نشست، در نظر گرفت، که نام خود را بهوسیله فتوحاتی در مشرق بلند گرداند و اسکندر ثانی شود، ولی جاهطلبی فوقالعاده او با صفاتش موافقت نداشت، زیرا کاراکالاّ شخصی بود سست عنصر، سبکمغز و فاسد الاخلاق. او میخواست حدود روم در زمان او از طرف مشرق توسعه یابد، (۱۵۲)- سکّه اشک بیست و نهم (اردوان پنجم)
اما اینکه این توسعه با شرافتمندی یا با بیشرفی انجام میشد، برای او اهمیّت نداشت (دیوکاسّیوس، کتاب ۷۷، بند ۲۲-هرودیان، کتاب ۴، بند ۱۳) به هرحال، بنا بر مقاصدی، که داشت، اقدامات خود را چنین شروع کرد: در ابتداء یعنی در ۲۱۲ م.، او آبگار (یا آبکار و یا اکبر) پادشاه خسرون را بروم احضار کرد و چون پادشاه مزبور نزد او رفت، وی را گرفته در محبس انداخت و امر کرد، که صفحه خسرون ایالتی از روم است (دیوکاسّیوس، کتاب ۷۷، بند ۱۲). بعد او خواست با ارمنستان همان کند، که با خسرون کرده بود، ولی همینکه ارامنه شنیدند، که کاراکالاّ پادشاهشان را با خانوادهاش در محبس انداخته، اسلحه برداشتند (دیوکاسّیوس، همانجا) و سه سال بعد (یعنی در ۲۱۵ م.)، وقتی که کاراکالاّ یک نفر تئوکریتوس[۱] نامی را، که از مقرّبین او بود، با قشونی به ارمنستان فرستاد، تا ارامنه را تنبیه کند، رومیها شکست خوردند (دیوکاسّیوس، همان کتاب، بند ۲۱)، ولی کاراکالاّ بقدری شهوت جهانگیری داشت، که این سانحه اثری در وی نکرد و خواست با دولت پارت هم درافتد. برای این کار بهانه لازم بود و برای بدست آوردن آن، امپراطور روم خواهشی از بلاش پنجم کرد، تا اگر رد شود، بهانه جنگ باشد و بهانۀ مزبور این بود، که دو نفر گریخته به دربار پارت پناه برده بودند و کاراکالاّ آنها را استرداد میکرد. چون بلاش،
- ↑ Teocritus.