بمن بگو، چه زنی برای من از همه مناسبتر است؟». کوروش - «اولا زنی، که قامتش پست باشد، زیرا قامت تو هم پست است و، اگر زنی بلندقامت بگیری، وقتی که میخواهی او را ببوسی، باید مانند سگبچه بجهی» - «پیشبینی تو صحیح است، بخصوص که من خوب نمیجهم». کوروش سخن خود را دنبال کرده گفت:
«بعد ضرورت دارد، که دماغ زن تو پهن باشد» - «چرا؟» - «از این جهت، که دماغ تو مانند دماغ عقاب است و دماغ پهن با دماغ منقاری خوب بهم میآیند» - «از این قرار پس باید نیز بگوئی، که چون من شام خوبی خوردهام، زنم باید ناشتا باشد» - «صحیح است، شکمی، که پر است، منقاری است و شکم ناشتا پهن» - «آیا میتوانی بگوئی، که بیک پادشاه سرد چه زنی میزیبد؟». کوروش از شنیدن این سؤال خندید و همه خندیدند. در این وقت هیستاسپ به کوروش گفت: «در سلطنت تو یک چیز است، که مرا واله کرده» - «چه چیز است؟» - «با وجود اینکه سردی، دیگران را میخندانی». کوروش جواب داد «اینکه گفتی و نیز این نکته که بزنی، که میخواهی پسند آئی، بتوانند بگویند، تو یک جوان لطیفهگو هستی، شاید برایت گران تمام شود». چنین بود مزاح و شوخیهائی، که میکردند و میخندیدند.
هدایای کوروش
بعد کوروش به تیگران چند پارچه جواهر داده گفت آن را، به زنش داده بگوید، در ازای آن است که دلیرانه از دنبال شوهرش به جنگ روانه شد. یک گلدان طلا به ارتهباذ مادی و یک اسب با چند چیز گرانبها برئیس گرگانیها داد. به گبریاس گفت: «من شوهری به دختر تو خواهم داد». هیستاسپ داخل صحبت شده گفت: «این منم، که شوهر دختر او خواهم شد، تا مالک نوشتههای گبریاس گردم». کوروش - «آیا تو مالی داری، که مقابلی با مال دختر او بکند؟» - «آری و حتی بیشتر هم دارم» - «این مال کجا است؟» - «در همانجا، که تو نشستهای، زیرا تو دوست منی». گبریاس فورا گفت: «این گنج مرا کافی است» و دستش را بطرف کوروش دراز کرده افزود: «کوروش