مردی لایق حکومت میکند و دیگر، چون مشغول جنگ شوند، فرصتی برای کنکاش بر علیه تو نخواهند داشت. تا جوانی کارهای بزرگ کن، بعد که پیری بر تو مستولی شد، کاری از پیش نخواهد رفت». چنین گفت ملکه به القاء دیگری و شاه چنین جواب داد: «آنچه تو گفتی، فکر خود من است، من در نظر دارم، که پلی از یک قارّه به قارۀ دیگر بسازم و به مملکت سکاها لشکر بکشم» در این وقت ملکه به داریوش گفت «به مملکت سکاها مرو، آنها همیشه از آن تو خواهند بود، به مملکت یونانیها برو، من خیلی خوش دارم، که خدمتکارانی از زنان یونانی داشته باشم، مثلا از آتنیها، کرنتیها و غیره. بخصوص که تو کسی را داری، که میتواند راهنمائیهای خوب بکند و این همان طبیبی است، که پای تو را معالجه کرد». داریوش گفت، قبل از قشونکشی بیونان باید جاسوسانی فرستاد، که از اوضاع آنجا مرا مطلع دارند و ممکن است، که این طبیب هم با آنها برود. روز دیگر، او چنانکه گفته بود، کرد و پانزده نفر را از نجبای پارسیها با دموکدس فرستاد، تا تحقیقاتی راجع بسواحل یونان کنند، با این شرط که دموکدس برگردد. به خود دموکدس داریوش چنین گفت، هرچه از دارائی منقول داری، با خود بردار، تا به پدر و برادرانت هدایائی ببری. وقتی که مراجعت کردی، صد برابر آن را به تو خواهم داد و نیز وعده کرد، که یک کشتی حمل و نقل پر از همه نوع مال به دموکدس ببخشد، تا در دنبال او حرکت کند. داریوش این سخن را صادقانه میگفت، ولی برای دموکدس سوء ظن حاصل شد، که داریوش میخواهد او را بیازماید و بنابراین از حمل دارائی خود ابا کرده، گفت دارائی خود را اینجا میگذارم، تا برگردم، ولی یک کشتی حمل و نقل را، که به برادرانم شاه هدیه میدهد، قبول میکنم.
پس از آن، این هیئت در ابتداء بشهر صیدا درآمد و در آنجا دو کشتی تریرم[۱]تدارک کرده با یک کشتی حمل و نقل، که پر از همه نوع مال بود، عازم یونان شد. در این مسافرت پارسیها در سواحل یونان حرکت میکردند و آنچه
- ↑ (تریرم) در آن زمان کشتی بزرگی بود، که پاروزنهای آن بسه صف در سه طبقه جا میگرفتند.