و جنگ میرفتند و پستان راست را میبریدند تا بهتر تیر اندازند) جنگ کرده غالب شدند[۱]. بعد این آمازونها به مملکت سکاها درآمدند و پس از یکی دو جنگ سکاها فهمیدند، که اینها زنند و با آنها ارتباط یافتند. بعد چون آمازونها اخلاق زنان سکائی را نمیپسندیدند، یعنی از خانهنشینی بیزار بوده میل به جنگ و شکار داشتند، شوهرایشان را تحریک کردند، که از دریای آزوو گذشته به ماوراء آن مهاجرت کند. آنها چنین کردند و مردم سارمات بوجود آمد. حالا هم زنان سارماتها بیشوهرانشان به جنگ و شکار میروند. سارماتها بزبان سکائی حرف میزنند، ولی به لهجهای، که از زمان قدیم خراب شده، چه زنهای آمازونی نتوانستهاند زبان سکائی را کاملا فراگیرند. راجع بزواج رسم آنها چنین است: دختری تا دشمنی نکشد شوهر نکند. بعض دخترها پیر میشوند و شوهر نمیکنند، چه حاضر نیستند چنین کاری کنند. این است گفتههای هرودوت راجع به سکنۀ سکائیه. بعد مورّخ مذکور حکایت خود را دنبال کرده چنین گوید (کتاب ۴، بند ۱۱۸): در حالی، که پادشاهان در محلی اجتماع کرده بودند، فرستادهگان مردمان سکائی رسیده گفتند، که شاه پارسیها تمام آسیا را مسخر کرد و پلی در بوغاز بوسفور ساخته به قارّۀ اروپا قدم نهاد. در اینجا اهالی تراکیه را مطیع و پلی در ایستر بنا کرد، با این نیت که صفحات اینطرف رود مزبور را هم تسخیر کند. از ما جدا نشوید، تا متفقا با دشمن بجنگیم. اگر چنین نکنید، ما باید جلای وطن کنیم یا مطیع شویم، زیرا اکر شما کمک نکنید، از ما چه کاری ساخته است. اگر خودتان را کنار گیرید، وضع شما بهتر از وضع ما نخواهد بود. شاه پارس قصد شما را هم خواهد کرد، چنانکه قصد ما را کرده. دلیل مهمّ این نظر آنکه، اگر شاه پارس میخواست
- ↑ بقول ژوستن (کتاب ۲، بند ۴) اینها زنان سکائی بودند، که در کاپادوکیّه میزیستند.
عادت آنها بر این بود، که مردان سکائی را بکشند یا بیرون کنند. کودکان ذکور را هم میکشتند و کودکان اناث را نگاه میداشتند، ولی پستان راست آنها را میسوزاندند، تا تیراندازان ماهر شوند. از این جهت یونانیها این زنان را آمازون یعنی بیپستان نامیدند.