شده به غارت پرداختند. بعد سکاها داخل خاک آندروفاژها شده آن را هم غارت کردند و به خاک نورها رفتند. سپس بطرف آگاتیرسها شتافتند. اینها رسولانی نزد سکاها فرستاده تهدید کردند، که اگر از حدود آنها بگذرند جنگ خواهند کرد و قشونی به سرحد فرستادند، امّا ملانخلنها، آندروفاژها و نورها، وقتی، که سکاها و پارسیها داخل خاک آنها شدند، تهدید سابق خود را فراموش کرده رو به هزیمت نهادند (تهدید این بود، که اگر پارسیها قصد ما را داشته باشند، داخل جنگ خواهیم شد) ولی آگاتیرسها برای جنگ حاضر شدند و بر اثر آن سکاها داخل خاک آنها نشده به مملکت خودشان گریختند و پارسیها از پی آنها تاختند. چون عقبنشینی سکاها و تعقیب پارسیها نهایت نداشت، داریوش سواری نزد ایدان تیرس پادشاه سکائی فرستاد، تا این پیغام را برساند: «چرا تو فرار میکنی، و حال آنکه میتوانی یکی از دو شق را اختیار کنی. اگر پنداری، که میتوانی در مقابل لشکر من پافشاری، بایست، سرگردان مباش و جنگ کن. هرگاه خودت را ضعیفتر از آن میدانی، بازبایست و برای مذاکرات نزد آقایت با آبوخاک بیا» (آبوخاک، بقول هرودوت، علامت اطاعت بود). در جواب این پیغام پادشاه مزبور گفت:
«ای پارسی، من هیچگاه از ترس فرار نکردهام و حالا هم فرار من از ترس نیست.
کاری که حالا میکنم، با کار زمان صلح تفاوتی ندارد. امّا چرا عجله نمیکنم با تو در جنگ شوم؟ جهت این است، که در مملکت ما نه شهرهائی هست، نه زمینهای زراعتی و نه باغاتی. بنابراین، چون ترس از غارت و خرابی نداریم، عجله هم به جنگ کردن نداریم. اگر میخواهید جنگ را تسریع کنید، مقبرۀ نیاگان ما را بیابید و بخواهید، که آن را برافکنید. آنگاه خواهید دید، که ما جنگ میکنیم یا نه.
زودتر از آن جنگ نخواهیم کرد، چه برای ما جنگ فائده ندارد. صاحبان من، زوس است، که جدّ من میباشد و هیستیا، که ملکۀ سکائیه است[۱]، بجای آبوخاک برای تو هدایائی خواهیم فرستاد، که شایان تو باشد. امّا از این بابت، که تو خود را
- ↑ هرودوت اسم یونانی خدایان سکائی را ذکر کرده.